نیمه دوم زندگی یک زن

متن مرتبط با «خونه» در سایت نیمه دوم زندگی یک زن نوشته شده است

خونه ویلایی

  • این خونه ای که الان نشستیم سال اول مستاجرش بودیم و بعدش خریدیمش . خونه راحتیه اما اونی که میسازی یه چیز دیگست . از بعد فوت پدرجان چن تا ملک فروخته شده . هربار پولش رفته توی کاسبیمون . هر دفه به همسر میگم این یکی رو فروختین قدرالسهمتو باید یه زمین بخری که بسازیم همسر قول میده اما گرون شدن جنس همیشه ما رو با ضعیف شدن نقدینگی روبرو میکنه و باز اون پول میره برای تهیه کالا . خونه پدربزرگ همسر رو گذاشتم برای مزایده . دوبار مزایده برگزار شد اما فروش نرفت . دیشب به همسر گیر دادم بیا خودمون با همون پایه کارشناسی اینو از بقیه بخریم و بسازیم . این خونه در منطقه میراث فرهنگیه در نتیجه هم خودمون نمیتونیم بیشتر از دو طبقه بسازیم هم خونه های اطراف آپارتمان سازی نمیشه و این حسن این زمینه . دلم یه خونه ویلایی بزرگ میخواد که آشپزخونه ش اوپن نباشه و غیر هال ، یه پذیرایی بزرگ که با در از هال جدا بشه میخواد . دقیقا نقشه خونه های قدیمیمون . از آشپزخونه اوپن متنفرم . دلم حریم زنانه خودم رو میخاد . همونجایی که بتونی درش رو ببندی و رادیو روشن کنی و گاهی همراه شستن ظرف چند قطره اشک بریزی و گاهی با گلدون کنار سینک ظرفشوییت بدون نگرانی از انگ دیوانگی صحبت کنی و گاهی نیمه شب که بیخابی میزنه به سرت بدون نگرانی از پخش شدن نور اونجا کتاب بخونی . چقدر غریبم با زندگی جدید . اینکه بگم دلم آتیش درست کردن و آب آوردن از برکه میخواد نه اما دلم سبک و سیاق زندگی بیست سال پیش رو میخواد . به همون سادگی . امیدوارم بزودی بتونم ایجادش کنم , ...ادامه مطلب

  • خونه

  • همسر من بچه ی هشتم و آخر یه خانواده ست . این خانواده در یک خونه درن دشت زندگی میکردن که ۶ تا اطاق خواب داشت فقط با یه پذیرایی قد تالار عروسی . سرتاسر این خونه زیرزمین داشت با اطاق تنورخونه و یه اطاقم سردخونه . این خونه وسط یه باغ قرار داشت که چهارطرفش خالی بود . البته وقتی من عروس این خانواده شدم ازین باغ چن تا درخت انار نصفه نیمه کاره بیشتر باقی نمونده بود که گاهی با شلنگ بهشون آب میدادن . بالای پشت بوم هم یه اطاق جدا داشتن که چن تا تخت فنری فلزی توش بود و روشون تا سقف رختخواب چیده شده بود . خونه بسیار قدیمی بود . جوریکه دیگه چارچوبهای فلزیش پوسیده شده بود و سیمکشیهاش گاهی اوقات اتصالی میکرد . اما ذات خونه محکم و جوندار مونده بود . یکی از اخلاقای بد پدرجان این بود که وقتی یچیزی خراب میشد سختش بود اونو درست کنه و این مادر همسر رو زجر میداد . در زمان زنده بودن پدرجان یکی از موضوعات جنگ سر این بود که خونه تعمیرات میخاد و پدرجان زیربار نمیرفت . واسه همین مادر همسر همیشه غر میزد که منو ازین خونه ببرین . با نگاه کردن به خونه رد پای ۸ بچه و کلی نوه نتیجه و صدها مراسمی که توی اون خونه به شادی و عزا برگزار شده بود دیده میشد . از ننوی مخمل دستدوز نارنجی رنگ که با میخ طویله توی زیرزمین وصل بود تا دیگهای بزرگ مسی و لوازم پختن شیرینی و نون . پدرجان همیشه در جواب مادرهمسر میگفت بعد این همه سال بعد مرگمون منو از توی آپارتمان ببرن بیرون ؟ تا اونجا که تونست نه تعمیرات کرد و نه آپارتمان خرید . تا بعد فوتش با فروش یه ملک برای مادرهمسر یه اپارتمان خریدن و اونو به اونجا فرستادن و اون خونه رو خالی رها کردن . با اینکه مادرهمسر همیشه ارزوی یه خونه لوکس ترتمیز رو داشت حالا توی اون قفس (۱, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها