نیمه دوم زندگی یک زن

متن مرتبط با «اول» در سایت نیمه دوم زندگی یک زن نوشته شده است

اولین امتحان

  • اولین امتحان دخترک فارسی بود . سختترین از نظر خودش . داشت میرفت گفت دارم میرم قورباغه رو قورت بدم , ...ادامه مطلب

  • روز اول مهر

  • دخترک از اول مرداد تا 25شهریور درس خوند و هیچ استراحتی نداشت واسه همین قرار گذاشتیم هفته آخر شهریور یه مسافرت ببریمش که جبران شه . سه شنبه رفتیم و یه سفر تفریحی سه روزه داشتیم . یکی از دوستهاشو بردیم تا اونجا باهم باشن و من و همسر هم بتونیم یکم استراحت کنیم . اخبار بلوای خیابونی این روزا شدیدا اعصابمونو بهم ریخته . یه مشت جوون هیجانی که تا نوک دماغشونو میبینن و اصلا آینده نگر نیستن . خدا کنه زودتر آرامش برگرده به مملکت . امروز اولین روز مدرسه بود و دخترک رو خودم بردم . تقریبا 11 ساله که توی این خونه میشینیم و من هر سال روز اول مهر از دخترک جلوی خونه همسایه روبرویی عکس میگیرم . امروزم این کارو کردم و اگه بشه عکسای سالهای پیش رو از تو لبتاب بردارم و کنار هم یه کلاژ درست کنم . فک کنم برای دختر جالب باشه . هر چند که نوجوونا وقتی عکسای قدیمی رو میبینن میگن وااااای چقد تباه بودیم . مطمئنم چن سال بعد عکس امروزشو ببینه میگه چقد بچه بودم . چشم بهم بذارم باید روز اول دانشگاهشو ثبت کنم . امیدوارم اونروز رو ببینم . خداوندا بما عقل و بینش بده تا راه رو از چاه تشخیص بدیم . + نوشته شده در شنبه دوم مهر ۱۴۰۱ ساعت 8:2 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تجربه اولین کوه

  • تازه از کوه برگشتم. هوای طوفانی کوه و کم تجربگی من باعث شد کم بیارم. هرچند بقیه گروه هم بخاطر کولاک ده دقیقه بعد از من برگشتن. لیدرها و حتی اعضای گروه خیلی مهربون بودن. تمام غصه ام ازین بود که یه گروه معطل من شده بودن. ولی همه انرژی مثبت میدادن و منو از ته صف آوردن نفر اول بعد لیدر جلو. نیمه راه تازه یکیشون بهم گفت که گامهاتو باید کوتاه برداری . ولی یکم دیر شده بود و هم نفسم سوخته بود و هم توانم کم شده بود.  فقط تو اون لحظه خدا رو شکر میکردم دخترک رو با خودم نبردم. وگرنه همون چند تا تپه رو هم نمیتونستم بالا برم.  روی هم رفته تجربه خیلی خوبی بود. وقتی به پایین کوه رسیدیم تازه چشمام باز شد و انگار تازه متوجه اطرافم شدم. وسطای کوه یه روستای خالی از سکنه بود با چشم اندازی زیبا . فقط صدای باد میومد و تکون خوردن شیروونیا. تو اون مه از لابلای ابرا نور خورشید بصورت یه خط زرد دیده میشد. صحنه قشنگی بود. فقط حیف یدونه عکسم نگرفتم. بعد که مینی بوسا پر شدن رفتیم تو یه مکان گرم که یه اطاق بود با کف فرش ولی بدون هیچ لوازمی. همونجا صبحونه خوردیم و بعد هم برگشتیم.الان با پاهای سرد و بی رمق اومدم تو تخت,اولین تجربه کوهنوردی ...ادامه مطلب

  • مشکلات پدرجان (قسمت اول)

  • از یکی دو سال پیش تو نوشته هام همیشه مینوشتم که پدرجان املاک زیادی داره. اما این املاک در مشاعه با دوبرادر دیگش که یکیشون به رحمت خدا رفته و 11 تا بچه داشته که هرکدوم یجای دنیان. کلی ازین املاک رو شهرداری و منابع طبیعی به بهانه های مختلف تصرف کردن که خودشون یه قسمت از معضلات هستند. اما بقیه ماجرا که تا حالا نگفتم و شاید برای شماها جالب باشه. پدرجان 4 پسر و 4 دختر داشته که یکیشون تو حادثه تصادف همراه زن و بچه اش به رحمت خدا رفته . پسر دومش سال 78  با بدهی معادل 500 میلیون اون زمان ورشکست میشه و پدرجان با خواهش تمنای خانواده کلی ملک میفروشه و بدهی این آقا که چند و, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها