نیمه دوم زندگی یک زن

متن مرتبط با «به نام خداوند بخشنده و مهربان» در سایت نیمه دوم زندگی یک زن نوشته شده است

یه خبر خوب

  • چند وقت پیش نوشتم که کفش خریدم اینترنتی .زنگ زدن معذرت خواهی کردن که اشتباه شده و من یه جفت رو پس فرستادم و همون مدل رو که میخواستم برام فرستادن . حالا جایزه اینکه بچه خوبی بودن آدرس پیجشونو به عنوان تبلیغ میذارم . hajamooo.ir✌️✌️✌️ + نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 13:46 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خونه ویلایی

  • این خونه ای که الان نشستیم سال اول مستاجرش بودیم و بعدش خریدیمش . خونه راحتیه اما اونی که میسازی یه چیز دیگست . از بعد فوت پدرجان چن تا ملک فروخته شده . هربار پولش رفته توی کاسبیمون . هر دفه به همسر میگم این یکی رو فروختین قدرالسهمتو باید یه زمین بخری که بسازیم همسر قول میده اما گرون شدن جنس همیشه ما رو با ضعیف شدن نقدینگی روبرو میکنه و باز اون پول میره برای تهیه کالا . خونه پدربزرگ همسر رو گذاشتم برای مزایده . دوبار مزایده برگزار شد اما فروش نرفت . دیشب به همسر گیر دادم بیا خودمون با همون پایه کارشناسی اینو از بقیه بخریم و بسازیم . این خونه در منطقه میراث فرهنگیه در نتیجه هم خودمون نمیتونیم بیشتر از دو طبقه بسازیم هم خونه های اطراف آپارتمان سازی نمیشه و این حسن این زمینه . دلم یه خونه ویلایی بزرگ میخواد که آشپزخونه ش اوپن نباشه و غیر هال ، یه پذیرایی بزرگ که با در از هال جدا بشه میخواد . دقیقا نقشه خونه های قدیمیمون . از آشپزخونه اوپن متنفرم . دلم حریم زنانه خودم رو میخاد . همونجایی که بتونی درش رو ببندی و رادیو روشن کنی و گاهی همراه شستن ظرف چند قطره اشک بریزی و گاهی با گلدون کنار سینک ظرفشوییت بدون نگرانی از انگ دیوانگی صحبت کنی و گاهی نیمه شب که بیخابی میزنه به سرت بدون نگرانی از پخش شدن نور اونجا کتاب بخونی . چقدر غریبم با زندگی جدید . اینکه بگم دلم آتیش درست کردن و آب آوردن از برکه میخواد نه اما دلم سبک و سیاق زندگی بیست سال پیش رو میخواد . به همون سادگی . امیدوارم بزودی بتونم ایجادش کنم , ...ادامه مطلب

  • خواب موندیم

  • دخترک هرروز صبح خودش بیدار میشه . اکثرا من بعد اون بلند میشم و صبحانه آماده میکنم . من ساعت کوک نمیکنم و همیشه از رفت و آمد ماشینا میفهمم که موقع بیدار شدنه . قبلنا که خیلی سحرخیز بودم و ساعت ۵ صبح بیدار میشدم با نیم کلاچ یه مینی بوس که کارگرا رو جابجا میکنه هرروز میفهمیدم ساعت ۵ و همیشه فکر میکردم همه دارن میرن سر کار و من جا موندم , ...ادامه مطلب

  • نقل قول

  • سه پدیده همزمان جامعه ما رو تهدید میکنه:تظاهر به باسوادیافتخار به بی شعوریروشنفکری پوشالی , ...ادامه مطلب

  • خواستگاری

  • قدیما رسم بود که اگه پسری در خانواده فوت میشد برادر با همسر اون مرحوم ازدواج میکرد تا اون زن در همون خانواده بمونه مخصوصا اگه بچه داشت . در این رسم قدیمی گاهی پسرهای کم سن مجاب به ازدواج با زن برادر بزرگتر از خودشون میشد و بنظرم این یکم ناعادلانه بوده . اما در عوض عمو برای اون بچه ها به حکم همخونی پدری میکرده و به قول معروف بچه ها زیر دست غریبه بزرگ نمیشدن .این قانون شامل حال خواهر من نشد چون برادرشوهری نداشت و این مایه بسی خوشحالی بود چون اگه ما هم به این سنت گرفتار میشدیم مجبور به مبارزه میشدیم و باز اون اتفاقای چند سال پیش برای ازدواج خواهر کوچیکه با شدت بیشتری تکرار میشد . این چند سال خواهر کوچیکه بنا به معرفتش در اون خانواده رفت و آمد میکرد و بهشون محبت میکرد . حتی در این یکسالی که از این شهر کوچ کرده باز آخرهفته ها رو میومد تا اونا احساس ناامنی نکنن .حالا پسردایی همسرمرحومش که حدودا 40 ساله س و هنوز ازدواج نکرده تصمیم به ازدواج با خواهرم گرفته و دیروز زنگ زدن و از من اجازه خواستن که برای صحبت بیان . نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت . تنفر از خانواده ی شوهر خواهرم از یطرف و شرایط مناسب پسردایی از طرف دیگه منو توی یه دوراهی قرار داده . جریان این خواستگاری رو جز به همسر هنوز به هیشکی حتی خواهرم نگفتم . احتیاج به فکر داره . مث همیشه از خدا میخام کمک کنه تصمیم عاقلانه ای بگیرم .شمام برامون دعا کنید + نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 9:1 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روز جوان

  • تولد دلاور مرد بنی هاشم ، فرزند ارشد امام حسین و شبیه ترین به پیامبر اعظم رو به تموم جوونهای مملکتمون مخصوصا اونایی که ارادت خاص دارن به اهل بیت تبریک میگم . الهی به حق این عصر جمعه ، به وساطتت دعای امام زمانمون خداوند گره از کار همه جوونهامون باز کنه . آمیییین بگو + نوشته شده در جمعه دوازدهم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 18:26 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مهمون

  • سفر ما به پایان رسید . چیزهای جدید دیدیم و یادگرفتیم . حتی قرارگرفتن در طوفان شن شهر انار هم تجربه خوبی بود برامون و یه خاطره خوب به جا گذاشت . ازونایی که در وقت خستگی روزگار، میشه یه گوشه نشست و یاداوریشون کرد و لبخند زد . کلی عکس گرفتیم و باید بشینم اضافه هاشو پاک کنم . توی گوشیم پر از عکس چک و بارنامه و تصویر سنده . هر دفه یچیزی نیاز دارم باید کلی بچرخم . این دفه تصمیم گرفتم تبدیلشون کنم به فولدرهای مشخص . از همین سفر شروع کردم . یه فولدر ساختم بنام سفر کرمان و همه عکسها رو انتقال دادم بهش . باید بشینم سرفرصت بقیه رو هم دسته بندی کنم . دخترک خیلی دلتنگ بود و دیشب میگفت مامان میشه امشب پیش من بخوابی ؟ یادمه بچه که بود شبها میترسید و میومد کنار تخت ما روی زمین میخوابید و من دم صبح متوجه میشدم صدای نفسهاش میاد و چون کنارتخت جاش تنگ بود بلندش میکردم میاوردمش روی تختمون و بارها بخاطر این عادت بدش دعواش میکردم . اما الان میگم چه روزهای خوبی بود . مادرهمسرم همیشه میگه دختر آدم مهمونه خونست مث مهمون باهاش رفتار کنین . حتی میگه بهترین ظرفهای خونه رو براش بذارین و ازش پذیرایی کنین . نمیدونم چرا بغض اومد توی گلوم . فک کردن به اینکه نداشته باشمش ته دلمو خالی میکنه . دو سال دیگه دانشجو میشه و میره و مطمئنا خونه ما خیلی سوت و کور خواهد شد . البته بارها بهش گفتم اگه هرجا دانشجو شی منم میام همونجا زندگی میکنم .اما خودمم میدونم شدنی نیست . پاشم ناهار مهمون خونه رو آماده کنم ✌️, ...ادامه مطلب

  • ۲۲ بهمن ۱۴۰۱

  • وسط شعارها ، دعای اللهم عجل لولیک الفرج باعث جاری شدن اشکام شد و در آخر هم موقع خوندن سرود ملی . از خدا میخوام دولتمون زودتر به دست صاحب اصلیش برسه . اللهم عجل لولیک الفرج # ایران مقتدر + نوشته شده در شنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 12:12 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کرمان شهر مهربانیها

  • روز یک شنبه بلیط هواپیما داشتیم به مقصد کرمان . باید میرفتیم تهران مهراباد . اما برف زیاد باعث شد منصرف بشیم و بلیط رو کنسل کنیم و بعد هم با ماشین اومدیم سمت کرمان . توی مسیر از کوهها و بیابونهای زیادی گذشتیم . شهرهای زیادی رو پشت سر گذاشتیم . به قول همسرم بیخود نیست دشمنا دایما دنبال تکه تکه کردن این سر زمینن . واقعا حسادت برانگیزه . خدا این آب و خاک رو از گزند چشم ناپاک محافظت کنه ان شالله . بعد کلی مسافت رسیدیم کرمان . چه مردم صبور و خونگرم و مهربانی . لهجه شیرینشون در پاسخ گویی باعث ذوقمون شد . بناهای زیبا و خیابونای تمیز عجیب به چشم میاد . هنوز آمادگی رفتن سر خاک سردار رو پیدا نکردیم . اونجا رو باید با طمانینه رفت . همینجوری نمیشه سرتو بندازی پایین بری . باید آماده شی . باید غسل زیارت کنی . قبلش باید با چند قطره اشکی روحتو سبک کنی . اما در این فشارهای زندگی ، که دلمون عجیب سنگ و سخت میشه چجوری باید این شرایطو فراهم کرد ؟ خودمم نمیدونم . از ساعت ۶ صبح بیدارم و دارم به این چیزا فکر میکنم . دعای نور رو با صدای علی فانی گوش کردم . بهتون پیشنهادش میکنم . بلد نیستم لینک بذارم . سرچ کنید . مطمئنم لذت خواهید برد . بعدش هم اون سخنرانی سردار رو که در مورد حضرت زهرا میگه گوش کردم . مال جوونیاش بوده . اینقدر صادقانه و با اعتقاد میگه که به قلبت میشینه . دلم میلرزه ولی هنوز دراین کوه سنگی که در شدائد روزگار قسی شده تغییری ایجاد نکرده . خدایا کمکم کن بتونم با آمادگی برم زیارت . نکنه با چشای بسته برم و سرسری یه زیارتی کنم و بعدش بیام هی بگم چرا اینکارو نکردم چرا اونکارو نکردم . معلوم نیست دیگه این سعادت قسمتم بشه یا نه ؟ بازم براتون مینویسم . اگه برم نایب الزیاره تک تکتون هستم . التما, ...ادامه مطلب

  • حقوق

  • قبل اینکه برم دانشگاه پدرم میخاست که من بقول خودش رشته قضاوت بخونم . منظورش حقوق بود و از بس گفته بود من وارد دانشکده حقوق شدم . ترم اول خیلی اشتیاق داشتم . استادام از بهترین قضات سراسر کشور مخصوصا مشهد بودن و اساتید فقه م از قم میومدن . ترم دو بودم . ازیکی از اساتیدم پرسیدم اگه ما وکیل شدیم و وسط کار یه پرونده متوجه شدیم موکل داره حق و ناحق میکنه چه وظیفه ای داریم ؟ اون استاد جواب داد قبلش باید خوب تحقیق بکنین ولی وسط کار ، اخلاقی نیست که رهاش کنین . این جمله مث پتک بود توی سرم . حالم بد شد و هر چی به پدرم گفتم میخوام دوباره کنکور بدم پدرم تشویق کرد به ادامه راه . با هر بدبختی بود تموم کردم اما خیلی خوب درس نخوندم دیگه . چون علاقه م رو از دست داده بودم . هیچ تلاشی برای ارشد یا وکالت نکردم . بعد ازدواج هم وارد شغل آزاد شدم و کلا بیخیال ادامه تحصیل شدم .اما نوشتن قراردادها و گرفتن چک و سفته در شغلم احتیاج به علم حقوق داشت و هرچند من اینا رو بصورت تئوری خونده بودم ، در کار بصورت تجربی خیلی چیزا یاد گرفتم . از سال ۹۰ هم افتادم توی کارای ملکی پدرجان و باز کلی اونجا اطلاعات عملیم زیاد شد . گذروندن دادگاهها و پیگیری پرونده های حقوقی خودمون منو به اندازه ی یه وکیل خبره کرد . اعتراف میکنم اگه فوق دکترای حقوق هم میگرفتم تا وقتی که در عمل ازشون استفاده نکرده بودم انگار هیچی نمیدونستم .این موضوع امروز خیلی به چشمم اومد . خواهرهمسر بعد ازدواجش وارد دانشگاه شده و ارشد حقوق رو با معدل خیلی بالا گرفته . امروز که برای ثبت یه دادخواست دعوای تقابل باهم به دفتر خدمات قضایی رفتیم وقتی من پیش نویس دادخواستو مینوشتم از روی نگاهش میفهمیدم اصن نمیدونه دارم چیکار میکنم . برگه ارزش ملکی و دادخواستو , ...ادامه مطلب

  • مادرشوهر

  • دیشب نوبت من بود پیش مادرهمسر بمونم . زودتر باشگاهم رو تموم کردم که برم دنبالش . همیشه میارمش بیرون و میبرمش خیابون . از موقعی که با واکر راه میره کسی جرات نمیکنه بیرون بیارش . میگن میترسیم زمین بخوره . در صورتیکه همشون ریموت پارکینگو دارن و ماشیناشون تا جلوی آسانسور میره . ولی من دل میزنم به دریا و از خدا کمک میخوام . تازه ماشینمو نمیتونم بیارم توی پارکینگ و مجبور میشم آروم آروم بیارمش تا جلوی در . یه صندلی همراه خودم برمیدارم که اگه یهو خسته شد بشینه . ولی ماشالله دستای قوی داره و ازون مهمتر اراده قوی . دوشنبه شبا نوبت منه . یه روزم به دلخواه و حوصله خودم وسط روز که افتاب باشه میبرمش سرخاک پدرمادرش و ییلاق اطراف شهر و دو سه ساعتی میذارم آفتاب بخوره . توی شهر یه کافی شاپ هست که میبرمش اونجا و همون جلوی در توی ماشین میشینه و من میرم دو تا شیرکاکائو داغ با یه برش کیک میگیرم میارم باهم مبخوریم . مادرهمسر در آخر کیفشو میده میگه مهمون من و منم میگم پول نمیگیره . بهمون بدهکاره از حسابش کم میکنم اونم میگه یجا یادداشت کن حسابشو , ...ادامه مطلب

  • غروب جمعه

  • و باز غروب جمعه شد و لحظه هبوط آدم و دلتنگی انسان از رانده شدن از بهشت ., ...ادامه مطلب

  • اولین امتحان

  • اولین امتحان دخترک فارسی بود . سختترین از نظر خودش . داشت میرفت گفت دارم میرم قورباغه رو قورت بدم , ...ادامه مطلب

  • رسوم

  • در برنامه تمرین و تغذیه دخترک برای کاهش وزنش چای سبز بود . هر چند خوردن چای سبز از زمان پدرجان به عنوان یه عادت توی خونه ما اومد اما فقط من و همسر ازین چای میخوردیم و دخترک خیلی علاقه ای نشون نمیداد تا در دوره کاهش وزنش مجاب شد به خوردن. من چای سبز رو توی قوری پیرکس دم میکردم و گاهی یکم پنیرک همراهش میریختم . با اینکه طعمش رو عوض نمیکرد اما دخترک با دیدن این چن پر گل بهش لب نزد . ازون به بعد چای سبز رو توی فلاکس ( فلاسک ) استیل دم میکردم ولی بازم توش گل پنیرک میریختم و به خوردش میدادم . بعدها فهمید ولی چون متوجه شده بود الکی مقاومت کرده دیگه چیزی نگفت و خورد . الحمدلله ۱۰ کیلو وزنی که بخاطر مصرف هورمون اضافه کرده بود رو کم کرد . دیروز دیدم داره برنامه تمرینی و غذایی برای هم کلاسیش مینویسه که توی اون مصرف چای سبز و هل و پنیرک با هم گنجونده شده . خنده م گرفت . نه به اون نمیخورمهای اولش نه به پیشنهادش به بقیه . در اون رژیم غذایی ورزشی خودش فقط نوشیدن چای سبز بود اما چون من با هل و پنیرک اونم بخاطر خاصیتش درست میکردم اینجوری براش جا افتاد . عادتها و رسوم در خانواده اینجوری از نسلی به نسل دیگه منتقل میشن . + نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۱ ساعت 18:43 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بی خوابی

  • دخترک شبای امتحان اول شب میخابه و ساعت ۲ نصفه شب پا میشه و تا دم صبح درس میخونه . هر چی اصرار میکنم که سرشب درس بخون بعدش راحت بخاب حریفش نمیشم . راستشو بگم اصن سروصدا نمیکنه و زیر نور چراغ مطالعه درس میخونه ولی خودبخود باعث میشه من بیدار بمونم و منم که بیخوابی روزمو خراب میکنه . دم صبحم میاد چرتم ببره که باز باید پاشم صبحونشو بدم . عملا فردای غیرمفیدی رو رقم میزنه . الان که دارم مینویسم ساعت دو و‌نیمه و دخترک فردا امتحان زیست داره . منم مث جغد چشام بازه هر چند از شدت خواب ازش اشک میاد . مادر بودن سختترین مسولیت دنیاست . + نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۱ ساعت 2:24 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها