پنچری

ساخت وبلاگ
صبح اومدم این متن الان و تایپ کنم . هرکاری کردم نشد که نشد. چون عجله داشتم به الان موکولش کردم. هرچند که حس و حال اون لحظه اینقدر داغ و تازه بود و شاید نتونم اونو انتقال بدم . فقط سعی میکنم ماجرا رو شرح بدم.

خواب راحتی کرده بودم و ساعت ده دقیقه به شش صبح قبل زنگ ساعت بیدار شدم . صبحانه دخترک رو دادم و راهی مدرسش کردم. ۲ ساعت زمان پِرت داشتم که میتونست به چرخیدن تلگرام یا نهایتا دیدن تی وی بگذره . اما راه سوم رو انتخاب کردم و ساک ورزشیمو برداشتم و سریع لباس پوشیدم و با نوشیدن یه فنجون قهوه و کلی مکمل حرکت کردم. وقتی رسیدم به پاگرد راه پله متوجه شدم طوقه ی عقبم پنچره . یکم حالم گرفته شد .اما تصمیمم عوض نشد. 

سال پیش من و همسر دو تا دوچرخه ادونس یه شکل از شرکت جاینت خریدیم که تفاوتش در سایزهاش بود. سریع رفتم سراغ دوچرخه همسر تا طوقه اونو با مال خودم عوض کنم. اما در نهایت شگفتی دیدم مال اونم پنچره. ازونجاکه تصمیم به  تمرین سنگین داشتم مکمل خورده بودم و انرژی اون داشت منو از پا درمیاورد. 

انگار قصد دویدن داری ولی یه سد جلوتو میگیره. با حال زار برگشتم بالا و لباسای دوچرخه رو دراوردم و با عصبانیت پرت کردم رو مبل. ولی یهو یه فکری به ذهنم رسید. 

سریع لباس باشگاه تنم کردم و کتونیامو انداختم تو کوله و پیاده رفتم طرف باشگاه بدنسازی. 

بی مقدمه پریدم رو تردمیل و یه ساعت تموم دو ایدم . بعد هم کلی وزنه زدم تا انرژی مکملها آزاد شن و تخلیه . 

حالم که خوب شد زدم بیرون. هوای پاک شهرم کوههای برف گرفته روبروم ابرهای سفید که راه میرفتن و صدای باد همه و همه برام آرامش میاورد. 

تو راه برگشت همش تکرار میکردم حوّل حالنا الی احسن الحال و اینگونه بود که خودم حال خودمو تغییر داده بودم و چقد احساس خوب بهم دست داد. 

نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 149 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 20:18