تجربه تمرین در هوای بارانی

ساخت وبلاگ
چن سال پیش یجا خوندم اگه تو برا زندگیت برنامه نریزی اون برات برنامه میریزه و این تاثیرگذارترین جمله ای بود که هنوزم به همه نصیحت میکنم و سعی میکنم خودم بش عمل کنم. 

توی اینکه ذاتا ادم هدفمندی هستم و هیچ وقت بدون برنامه و باری به هرجهت نبودم شکی نیس اما عملیاتی کردن هدفمندی توی راه زندگی هم تمرین میخاد تا قوی و محکم پیادش کنی. 

بعد تمرین دوشنبه که جوون منو گرفت سه شنبه رو به استراحت گذروندم و چهارشنبه هم نتونستم که برم. دیروز از صب اعلام کردم که امروز راس دو و نیم تمرین. با چیدن این برنامه خودبخود بقیه کارها با زمان بندی دقیق سرجای خودشون قرارگرفتن و ازونجا که اطرافیانم میدونن من وقتی برنامه میریزم هیچ چیزی مانع اجراش نمیشه خودبخود بقیه هم با من هماهنگ شدن. 

از نیم ساعت جلوتر حاضر شدم و با ارامش یه فنجون قهوه خوردم و بعد چک کردن لاستیکا استارت زدم. هنوز به محل قرار با همرکابم نرسیده بودم که چیکه های بارون عینکم رو کثیف کرد. 

همرکابم زنگ زد که من توو راهم ولی الان بارون تند میشه و خطرناک . گفتم میخای تو برگرد اما من میرم. داشتم باهاش حرف میزدم که رسید پیشم و قرار شد همون نزدیکیا یه دور بزنیم و بعد بریم. 

لاستیکهای کورسی بسیار نازکه و عاج هم نداره واسه ی همین احتمال سر خوردن روی زمین خیس زیاده و این کارو خطرناک میکنه . با این حال من از جلو و دوستم لاستیک به لاستیک من حرکت میکردیم . بارون شدید شد و ما که قرار بود از شهر دور نشیم ۲۰ کیلومتر از شهر فاصله گرفته بودیم. هوا سرد بود و بارون تند شده بود .ماشینا و کامیونا از کنارمون رد میشدن و بهمون آب و گل پاشیده میشد و این هیجانمونو بیشتر میکرد . 

سرنشینای ماشینا با تعجب نیگا میکردن . یه عده تو دلشون میگفتن عجب دیوونه هایی و عده دوم حسرت اون حال خوب رو میخوردن. خودم اگه از توو ماشین یه همچین صحنه ای میدیدم حتما آرزو میکردم ای کاش جاشون بودم. 

وسط راه رفتیم توی یک زایرسرا و یه فنجون قهوه خوردیم و دوربرگردون بعدش دور زدیم . بارون تندتر شده بود و ما نمیتونستیم تند برونیم. با دنده ی سنگین آروم از حاشیه جاده حرکت میکردیم و دلواپس سربالایی پل توراه برگشت بودیم که لاستیکامون سر میخورد و نمیتونستیم بالا بریم. تو همین حین من متوجه شدم که لاستیک عقبم پنچره و مجبور به توقف شدیم. 

با اینکه چن تا ماشین برامون نگه داشتن اما زنگ زدیم بیان دنبالمون و تا رسیدن ماشین کلی عکس و فیلم گرفتیم و اینجوری شادیمون چن برابر شد. 

تمرین نیمه کاره موند اما همینکه هوا هم نتونس ما رو از هدفمون دور کنه اعتمادبه نفسمونو زیاد کرد. 

در آخر هم وقتی عکسارو گذاشتیم توی گروه اونایی که از بارون ترسیدن و کنار بخاری موندن حسرت  حال خوب مارو خوردن. 

و تمرین دیگه ای گذشت با تجربه ای جدید و بیاد موندنی

 

نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 129 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 20:18