مهاجرت

ساخت وبلاگ

هر دفه بهش زنگ میزدم ردم میکرد . پیام میداد سر کلاس زبانم و من خوشحال ازینکه داره زبان میخونه . خودم علاقه زیادی به زبان انگلیسی دارم . اما هیچ وقت فرصت یا بهتر بگم همتی نداشتم که زبان بخونم . حتی وقتی که توی جاده با یه دوچرخه سوار خارجی برخورد کردم و نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم هم باعث نشد شروع کنم . 

یهو خواهرم توی گروه خانوادگی ازش پرسید پروازتون اکی بود و جاتون خوبه ؟ تازه فهمیدم رفته آلمان و من هیچ وقت نفهمیدم زبانی که داشت میخوند آلمانی بوده . هم متعجب شدم و هم ذوق کردم . دختر تحصیلکرده و فنی و رتبه ممتاز دانشگاه صنعتی اصفهان که باعث غرور مخابرات بود بدون خداحافظی رفت تا سرنوشت خودشو بچه ش رو توی یه کشور صنعتی بسازه . فکر کردن به اینکه چه چیزهای علمی و تخصصی رو میتونه اونجا ببینه منو هیجان زده میکرد . ولی سوال برام پیش اومد چرا بدون خداحافظی یا اینکه چرا هیچ وقت بمن نگفت ؟ ازونجایی که نمیتونم احساسمو نگم ضمن تبریک و تشویقش ازش اینو پرسیدم . جواب داد چون فکر میکردم‌ منو منصرف میکنی . چون میدونست من کلا ناسیونالیستم و با مهاجرت مخالف . حرفشو پذیرفتم . اما واقعا برای اون این محیط کوچیک بود . نمیدونم چرا هیچ وقت به ذهنمم نرسیده بود که خودم بهش پیشنهاد بدم . اما الان که فکر میکنم میبینم وقتی یه گیاهی توی یه گلدون به اندازه کافی رشد کرد حتما باید گلدونشو عوض کنی و مهاجرت برای اون تعویض گلدون بود . 

من با مهاجرت به دنبال آزادی و برای فرار از مشکلات و تغییر ملیت مخالفم . اما رفتن برای رشد اونم از نوع علمی رو دوس دارم و میپسندم . 

خدا پشت و پناه زندگیت باشه دختر عمه ی عزیزم 

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت 21:20 توسط ماهی  | 

نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 130 تاريخ : چهارشنبه 28 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:36