عذاب وجدان

ساخت وبلاگ

از دیشب پریشونم . اینقدر که خوابیدنم خستگیمو در نکرد . از خودم اصن راضی نیستم . من شخصیتا آدم حاضرجوابی نیستم و بعد از گذشتن زمان تازه حالم بد میشه که چرا اینو نگفتم چرا اونو نگفتم .

دخترک‌ چن روزه گیر داده که اسبشو بفروشیم و یه مادیون آروم براش بگیریم . قیمت گذاری روی اسب ، مث خریدو فروش ماشین نیس که بزنی توی چن تا سایت و حدود قیمت دربیاد . در نتیجه کار یه شبه نیس و از طرفی اونم اینجوریه که یچیزی میخاد باید سریع انجام شه یا ازهمون اول یه نه بش بگی و از سر خودت وازش کنی . همسر با نظرش موافقت کرد که اسبشو با یه مادیون از خود باشگاه جابجا کنه و با صاحب باشگاه صحبتم کرد . ولی چون ما قیمتا رو دقیق نمیدونیم یکم تردید به خرج داد و واسه معامله این دست اون دست کرد . دیشب که باشگاه بودیم صاحب باشگاه در حضور دیگران این عدم تصمیم گیری رو به عنوان یه نقطه ضعف از همسرم جلوی دیگران گفت و بعدش بقیه یکم دست گرفتن . گناه من در اینجا این بود که از همسر دفاع محکمی نکردم و به گفتن یه جمله که همسرم یه کاسبه و در معامله هاش باید منافع رو در نظر بگیره اکتفا کردم . در صورتی که حقش بود همونجا تو دهن صاحب باشگاه و اون خانومی که از حسادت داشت همسر رو تخریب میکرد میزدم و نهایتا با ترک کردن محیط اعلام نارضایتی میکردم .

خیلی خیلی حالم بده و حتی توی خواب هم خودمو سرزنش میکردم . یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه فلانی پشت سرت حرف زد . طرف میکه تو چی گفتی که اون اجازه بده بخودش که پشتم حرف بزنه .

از خودم راضی نیستم و خودمو نمیبخشم . امیدوارم یه شرایطی پیش بیاد که بتونم جبران کنم

+ نوشته شده در جمعه هجدهم شهریور ۱۴۰۱ ساعت 6:59 توسط ماهی  | 

نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 106 تاريخ : يکشنبه 20 شهريور 1401 ساعت: 14:42