فلسفه

ساخت وبلاگ

وسط شلوغی های این روزا ، همسر منو میبره به‌ گلخونه‌ های توی شهر برا خونمون گلدون میخره . خونمون پر از گلدون شده جوریکه وارد بشی اشیا خونه به چشم نمیان .‌توی خونه بوی رطوبت خاک گلدون میده .

دیشبم بعد خستگی انبارگردانی ، منو برد یه گلخونه خیلی بزرگ وسط شهر . اطاقای یه خونه قدیمی رو گلخونه کرده بودن . فضای بزرگ حیاط هم پر از جعبه های بنفشه و شب بو و .... جلوی ورودی ساختمون یه میز گذاشته بودن با سماور بزرگ که یه قوری چینی گل قرمز روش بود . کنار سماور هم لیوان و نبات و قند . چه خرید میکردی چه نمیکردی بهت چای تعارف میکردن . تنها چیزی که دوسش نداشتم لیوان یبار مصرف بود که حس آدمو کور میکرد . پریدم از تو ماشین یه لیوان دسته دار آوردم همونجا زیر شیر سماور شستم و برا خودم یه لیوان چایی قرمزرنگ باعطر دارچین ریختم . لیوان چای بدست وارد ساختمون قدیمی که‌ کف ش رو پر از شن کرده بودند و وسطش یه حوض آبی چن طبقه گذاشته بودن ، شدم . رطوبت بالا و گرمای مطبوعی به صورتم خورد . بوی گیاه و خاک خیس خورده تمام مشاممو پر کرد . چن تا اطاق بزرگ‌ پر از گلدون بود . یکی از اطاقا رو قفسه زده بودن و گلدونای رنگی رنگی خالی توش گذاشته بودن . رنگها منو جذب کرد و واردش شدم . گلدونهای شکیل خالی با سایزهای مختلف . یه طبقه سطلهای فلزی رنگی بودن که بر اساس سایز توی هم چیده شده بودن . وسط اون همه زیبایی و تنوع رنگ نمیدونم چی شد که یهو لبخندم جمع شد . دلم گرفت . یه حس عجیب . ازون گلدونا بدم اومد . حس غریبه ای بهم دست داد . دلم گلدونهای سفالی خاکی رنگ قدیمی خواست . انگار پشت اونهمه زیبایی ، فریب خوابیده بوده . اون همه رنگ میخواستن منو گول بزنن . ازشون دلم گرفت . سریع زدم بیرون . لیوان چایی رو روی شنهای کف اطاق خالی کردم و اومدم تو ماشین . هر چی همسر گفت چی شده نتونستم توضیح بدم . صندلی عقب پر بود از گلدونای شب بو که همسر واسه باغچه حیاط خونه قدیمیمون خریده بود و ذوق داشت همین امشب ببره بکاره و نمیخواستم ذوقشو کور کنم .

وقتی آدم سنش بالا میره همه چی براش رنگ فلسفی میگیره و این یکی از آزارهای روحیه که من جدیدا خیلی لمسش میکنم و دوسش ندارم . دلم همون بی فکریها و غرق شدن ها در ظواهر رو میخواد بدون دغدغه ی چیستی و چرایی .دلم خوشیهای لحظه ای و ظاهری رو میخواد . خنده های بی دلیل و شادیهای انفجاری . ازین مرحله جدید لذت نمیبرم . کاش زمان متوقف میشد .

+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 7:42 توسط ماهی  | 

نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 73 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1401 ساعت: 14:23