من یک گوزنم

ساخت وبلاگ
اون هفته مراسم چهلم پدرجان بود که الحمدلله با آبرو برگزار شد. بعد هم یکی دوروز با عروس و برادرم رفتیم تهران برای خرید طلا و انتخاب لباس عروس. بعد اون همه تنش روحی هیجان خوبی بود.

دیدن عروس و دوماد که دست در دست هم جلوی من قدم میزدن و مغازه ها رو تماشا میکردن تلخی روزای بی مادری و بزرگ کردن یتیم ها رو تبدیل به یه طعم ملس میکرد . اون لحظه شادیم تبدیل به قطرات الماس شد و اومد پایین که از رو صندلی عقب ماشین برادرمو میدیدم که دست عروسشو گرفته بود و همراه با محمد علیزاده براش میخوند * میشه نگام کنی  راحت شه زندگیم   چشم برندار ازم   میپاشه زندگیم *

تو تاریکی جاده زیر نور رنگی رنگی رقص نور ضبط ماشین برادر 7 ساله ام رو میدیدم که سر جنازه مادرم هق هق میکرد. یاد صورت مظلومش که از شدت غصه یک هفته تب داشت و من تا صبح بالا سرش پاشویه اش میکردم و اشک میریختم. یاد گلوی ورم کرده اش وقتی اوریون گرفت و میدونستم درد داره اما به رو نمیاورد و سرشو زیر پتو میکرد تا من متوجه درد کشیدنش نشم. یاد اون روزی رو که یه شغال خورده بود به ماشینش و اومده بود زار میزد حتمن بچه داشته الان بچه هاش منتظر مامانشونن و بالاخره یاد لحظه فوت بابام که دستشو به کمرش گرفت و از شدت کمردرد نشست رو زمین. یاد اون لحظه ای که برای زمین نخوردن بیرق اسم و رسم پدرم مجبور شد دانشگاهو نیمه کاره رها کنه و میدونستم چقدر رشته اش رو دوس داره. یاد تک تک پدری کردناش برای ما خواهرا که ازون خیلی بزرگتر بودیم و .......

حالا این نهال داشت بر میداد. دیگه تنها نیست. سه ساعت جاده به طیران روحم در خاطرات تلخ گذشت و به شادی روزهای روشن آینده.

تو این چند سال پاک و درستکار زندگی کرد و من چه حس خوبی داشتم از مادری برای یه بچه با ذات پاک . اوج این احساس تو لحظه ای بود که کنار جاده وایسادیم و تو اون هوای سرد با شیشه آب وضو گرفت و رو یه تیکه روزنامه نماز خوند که مبادا قضا بشه . دیشب تمام وجود من روح بود و احساس و عین سه ساعت مسیر جاده اشک ریختم و اشک ریختم. تمام زهر روحم با اون اشکها پایین اومد.

میگن گوزن خوردن مار رو دوست داره. بعد خوردن مار تو بدنش زهر جمع میشه. میره رو یه بلندی و به افق خیره میشه و اینقده اشک میریزه تا این سم با اشک چشمش از بدنش خارج شه.

و من دیشب گوزن بودم. با شاخهای بلند.

و امروز یک پروانه ام. سبک و آسوده. مادر و پدر عزیزم . بنا به قولی که بهتون داده بودم پسرتون رو به سرانجام رسوندم . دیگه پاتون رو تو گور دراز کنید. آروم بخوابید که من هنوز بیدارم.

 

نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 150 تاريخ : جمعه 14 آبان 1395 ساعت: 10:29