دیدن عروس و دوماد که دست در دست هم جلوی من قدم میزدن و مغازه ها رو تماشا میکردن تلخی روزای بی مادری و بزرگ کردن یتیم ها رو تبدیل به یه طعم ملس میکرد . اون لحظه شادیم تبدیل به قطرات الماس شد و اومد پایین که از رو صندلی عقب ماشین برادرمو میدیدم که دست عروسشو گرفته بود و همراه با محمد علیزاده براش میخوند * میشه نگام کنی راحت شه زندگیم چشم برندار ازم میپاشه زندگیم *
تو تاریکی جاده زیر نور رنگی رنگی رقص نور ضبط ماشین برادر 7 ساله ام رو میدیدم که سر جنازه مادرم هق هق میکرد. یاد صورت مظلومش که از شدت غصه یک هفته تب داشت و من تا صبح بالا سرش پاشویه اش میکردم و اشک میریختم. یاد گلوی ورم کرده اش وقتی اوریون گرفت و میدونستم درد داره اما به رو نمیاورد و سرشو زیر پتو میکرد تا من متوجه درد کشیدنش نشم. یاد اون روزی رو که یه شغال خورده بود به ماشینش و اومده بود زار میزد حتمن بچه داشته الان بچه هاش منتظر مامانشونن و بالاخره یاد لحظه فوت بابام که دستشو به کمرش گرفت و از شدت کمردرد نشست رو زمین. یاد اون لحظه ای که برای زمین نخوردن بیرق اسم و رسم پدرم مجبور شد دانشگاهو نیمه کاره رها کنه و میدونستم چقدر رشته اش رو دوس داره. یاد تک تک پدری کردناش برای ما خواهرا که ازون خیلی بزرگتر بودیم و .......
حالا این نهال داشت بر میداد. دیگه تنها نیست. سه ساعت جاده به طیران روحم در خاطرات تلخ گذشت و به شادی روزهای روشن آینده.
تو این چند سال پاک و درستکار زندگی کرد و من چه حس خوبی داشتم از مادری برای یه بچه با ذات پاک . اوج این احساس تو لحظه ای بود که کنار جاده وایسادیم و تو اون هوای سرد با شیشه آب وضو گرفت و رو یه تیکه روزنامه نماز خوند که مبادا قضا بشه . دیشب تمام وجود من روح بود و احساس و عین سه ساعت مسیر جاده اشک ریختم و اشک ریختم. تمام زهر روحم با اون اشکها پایین اومد.
میگن گوزن خوردن مار رو دوست داره. بعد خوردن مار تو بدنش زهر جمع میشه. میره رو یه بلندی و به افق خیره میشه و اینقده اشک میریزه تا این سم با اشک چشمش از بدنش خارج شه.
و من دیشب گوزن بودم. با شاخهای بلند.
و امروز یک پروانه ام. سبک و آسوده. مادر و پدر عزیزم . بنا به قولی که بهتون داده بودم پسرتون رو به سرانجام رسوندم . دیگه پاتون رو تو گور دراز کنید. آروم بخوابید که من هنوز بیدارم.
نیمه دوم زندگی یک زن...
برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 150