این روزها

ساخت وبلاگ
از روزی که همسر از کربلا برگشته هنوز نتونستم باهاش صمیمی شم. یعنی هنوز نتونستیم. شایدم برمیگرده به چند ماه قبل تر و خیلی متوجه نبودیم. 

هرچی سعی میکردم جواب نمیداد و کشدار شدنش منجر به بی احترامی. واسه همین تمرین سکوت میکردم این روزها. چند شب پیش در پی یه درخاست که لطفا زندگی رو با من زندگی کن چنان خشمگین به روم برگشت که تا صبح تو دلم گریه کردم و اما بخودم نهیب زدم سکوت کن و خدا خودش میدونه که چه فشار روحی و حتی جسمی تو این سکوت کردنها بهم وارد شد. 

همیشه جاده با همسر خیلی خوش میگذشته واسه همین پنج شنبه که قصد خرید لوازم کوه رو از شهر مجاور داشتم بهش پیشنهاد جاده دادم. گفتم خدا رو چه دیدی شاید یکم رابطه مون گرم شد. اما خیلی راحت گفت نه . منم برای انتقام از خودم بخاری ماشین رو روشن نکردم و تا خود شهر مجاور سگ لرزه زدم که اصلا چرا بهش پیشنهادشو دادی که جواب رد بگیری . موقع برگشت از خود شهر مجاور تا اینجا رو یخ روندم و برام مهم نبود چه اتفاقی بیفته. فقط سعی کردم با یاداوری خاطره های خوب دلمو از اون همه سردی نجات بدم و نذارم بمیره . 

روز جمعه بعد برگشت از کوه یکم هیجانمو بهش انتقال دادم اما بازم با چشمای بیروح نگاهم کرد و لبخند مصنوعی زد . پیشونیمو از سر عادت بوسید نه از سر نیاز. لباش سرد بود. چندشم شد. از دیدن دفترچه بیمه و کیسه قرص و داروهاش حالم داشت بهم میخورد و هنوزم میخوره. ۱۸ کیلو وزن کم کرده. زیر چشماش گود شده. همش ناله میکنه و میگه یجاییم مریضه. یروز کبد یروز کلیه یروز صفرا ....

برای منی که در اوج کمردرد میرم کوه یا در اوج دست و پا درد میدوم مریضی معنا نداره. یوقت یه بیماری از جانب خدا میاد که اون فرق میکنه.در مقابل اونم باید جنگید . اما یوقت مریضی رو خودمون به خودمون تلقین میکنیم. این ناشکریه محضه. اصلا و ابدا قبول ندارم. روح خدا در ماست. پس نتیجه عبادتهای فردیمون چیه؟ پس عبادت نکنیم وقتی نتیجه نداره. نظرم اینه باید جنگید. باید شاد بود. یوقتایی پیش میاد آدم کم میاره. خودمم اینجوریم. اما نباید وا بدیم. نباید بذاریم طولانی شه. باید تلاش کنیم . هرچند منتهی به مرگمون شه. این مرگ شیرینتر از اون عذابه. 

هر کار میکنم تو کت من نمیره. من همسر رو در اوج میخام. این همون آدمیه که شعار میداد نباید وا بدیم. باید بجنگیم. حالا یه دفترچه بیمه و چند تا پوشه پر از سونو و اکو اینا دستشه هی میگه من مریضم. 

همه اینا احساس این چند وقت بود تا امروز....

نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : این روزها,این روزها که میگذرد جور دیگرم,این روزها هم میگذرد, نویسنده : animehdovomd بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 11:14