یک دوست

ساخت وبلاگ
پیاده روی عصرا برام حکم تفریح رو پیدا کرده. یجور خلا. یجور رسیدن به آرامش. بماند که شهرداری پایین درختا رو هرس کرده و از تو خیابون وسط بلوار دیده میشه و مثل چند روز قبل آرامش ندارم. اما کلا اینقده رفت و اومد اونجا کمه که خللی ایجاد نمیکنه. 

با ریتم موسیقی هایی که دوسشون دارم سرعتمو تند و کند میکنم و این شکل ورزش نه تنها خسته ات نمیکنه بلکه نشاط میاره. 

امروز بعد سالها یه دوست قدیمی رو پیدا کردم. دوستیمون بر میگرده به سال ۶۸ . اونا از شهر ما رفتن و من تا چند وقته پیش هیچ خبری ازش نداشتم. تا امروز که با هم تو تلگرام چت کردیم و اشکای من الکی پایین میومد. 

همیشه از فکر کردن به گذشته بدم میومده. فراموشکار نیستم. اما تا نخام نتیجه ای از یه خاطره بگیرم اونو مرور نمیکنم. آینده نگر خیلی دور هم نیستم. یعنی هیچ وقت اینقدر دور رو نگاه نکردم جوریکه دلشوره بگیرم. آینده های کوتاه کوتاه رو میبینم و اونا رو هدف قرار میدم و براشون تلاش میکنم.

اما امروز با نوشتن اتفاقای این چند سال که من و دوستم از هم بیخبر بودیم خودبخود گذشته مرور شد و منو غمگین کرد. اما ریختن چند قطره اشک و یکم درد دل منو سبک کرد و شادی پیدا کردن دوست قدیمی که حالا مادر دو تا بچه است منو سرحال تر و مصمم تر و شاید کمی امیدوارتر به آینده کرد. خوشحالم که خدا همیشه هوامو داشته و تو کم آوردنهای زندگی یه نور امیدی فرستاده که به من انگیزه بده و اینم جزو اون خوش شانسیای منه که همیشه ازش یاد میکنم.

بازم با صدای بلند اعتراف میکنم من خیلی خوش شانسم و اینو نشونه توجه خدا میدونم . هر چند اعتراف به این موضوع مسوولیتمو زیادتر میکنه. امیدوارم خودش مثل همیشه کمکم کنه.

دوست خوب و قدیمی که میدونم اینجا رو میخونی خیلی دوستت دارم و ازینکه پیدات کردم خیلی خیلی شادم. خدا شادت کنه 

نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۵ساعت 19:36 توسط ماهی|

نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 118 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 14:09