نیمه دوم زندگی یک زن

متن مرتبط با «بی احترامی شوهرم به خانواده ام» در سایت نیمه دوم زندگی یک زن نوشته شده است

سلام بر حسین

  • بعضی از صحنه ها چنان در ذهن حک میشه که حتی وقتایی که خوابی اون صحنه میاد توی چشمت و‌ میبینیش . چند وقت پیش یه فایل صوتی گوش میکردم از یه آقایی که توی کما بوده و الان داره چیزایی که دیده رو تعریف میکنه . یه تیکه ازین صحبتها در مورد این بود که صدای بوق ممتد ماشینها کلافه ش کرد و برای فرار ازون صداها رفت بالا . اینقدر بالا که همه جا تاریک شد ولی صدای اون بوق هنوز میومد . میگفت دور و دورتر شدم تا از صدا فرار کنم یهو ازون بالا نگاه کردم دیدم روی زمین یه مکان نورانیه . کنجکاو شدم اومدم پایین . میگفت حس میکردم از شیشه هواپیما دارم یه شهر رو در شب میبینم . اونایی که پرواز هوایی شبانه داشتن میدونن چی میگم . اومدم پایینتر دیدم کربلاست , ...ادامه مطلب

  • سلام بر مهدی

  • اومدم یه پست متفرقه بنویسم دیدم بهتره پست قبل رو کامل کنم وسطش پارازیت نندازم .صحنه دوم که توی ذهنمه و آرزوشو دارم مادی معنویه .یکی از کارایی که میکنیم برای زمینهای کشاورزیمون استفاده از جی پی اس های ماهواره ایه . حتی گاهی مساحت رو با نقطه زدن روی تصویر ماهواره ای ازون تیکه زمین محاسبه میکنیم . توی این تصاویر زمینها از بالا بصورت تیکه های سبز ( کشت شده ) و قهوه ای ( بایر ) دیده میشن .یه عصر جمعه که تی وی داشت زیارت آل یاسین پخش میکرد همزمان تصاویر هوایی از جمکران رو نشون میداد . که یهو چشمم افتاد به زمینهای کشاورزی پشت مسجد جمکران . یچیزی شبیه همون تصاویر جی پی اس ماهواره ای . تیکه های سبز رنگ مث زمینای کشاورزی خودمون . دلم پر زد .به مالکین و دهقانای اون زمینا حسودیم شد . خیلی دلم خواست .ازون روز هر وقت میریم سر زمین کشاورزی هی تو ذهنم تداعی میشه که پشت مسجد جمکرانیم , ...ادامه مطلب

  • سیبیل

  • توی این چند سال زندگی مشترک همسر یا کلا ریش و سیبیلش رو تیغ داده یا گاهی اوقات مث ایام محرم ریش گذاشته که هر دوش بهش میاد و خوشگلش میکنه . اما دقیقا ده روزه که ریشاشو زده و داره سیبیل میذاره . اولش فک کردم واسه مسخره بازیه اما دیدم نه تصمیمش جدیه . هر چی مادر و دختر بهش گفتیم زشت شدی گفت دوس دارم زشت شم وشما چیکار دارین ؟ پنج شنبه قراره بریم شمال و امروز با حالت تهدید آمیز گفتم اگه سیبیلاتو نزنی من باهات نمیام . رفت توی دستشویی و سیبیلاشو زد اما از عصر رفته تو قیافه که منو مجبور کردین , ...ادامه مطلب

  • ۲۲ بهمن ۱۴۰۱

  • وسط شعارها ، دعای اللهم عجل لولیک الفرج باعث جاری شدن اشکام شد و در آخر هم موقع خوندن سرود ملی . از خدا میخوام دولتمون زودتر به دست صاحب اصلیش برسه . اللهم عجل لولیک الفرج # ایران مقتدر + نوشته شده در شنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 12:12 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اولین امتحان

  • اولین امتحان دخترک فارسی بود . سختترین از نظر خودش . داشت میرفت گفت دارم میرم قورباغه رو قورت بدم , ...ادامه مطلب

  • بی خوابی

  • دخترک شبای امتحان اول شب میخابه و ساعت ۲ نصفه شب پا میشه و تا دم صبح درس میخونه . هر چی اصرار میکنم که سرشب درس بخون بعدش راحت بخاب حریفش نمیشم . راستشو بگم اصن سروصدا نمیکنه و زیر نور چراغ مطالعه درس میخونه ولی خودبخود باعث میشه من بیدار بمونم و منم که بیخوابی روزمو خراب میکنه . دم صبحم میاد چرتم ببره که باز باید پاشم صبحونشو بدم . عملا فردای غیرمفیدی رو رقم میزنه . الان که دارم مینویسم ساعت دو و‌نیمه و دخترک فردا امتحان زیست داره . منم مث جغد چشام بازه هر چند از شدت خواب ازش اشک میاد . مادر بودن سختترین مسولیت دنیاست . + نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۱ ساعت 2:24 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • امام رضا

  • عجب هوایی , ...ادامه مطلب

  • احترام متقابل

  • خانوم روشن یه بانوی مسن حدودا ۶۵ ساله س . همسرشو ۶ سال پیش از دست داده . هردوشون کارمند آزمایشگاه بیمارستان بودن .یه مغازه تجهیزات پزشکی هم دارن .از بچگی میشناختمشون .همیشه با هم بودن . با هم میرفتن با هم‌ میومدن . اگه بگم هیچ وقت هیچ کدومشونو تنها ندیدم غلو نکردم . چن سال پیش شنیدم که همسر خانوم روشن فوت شده اما اینقدر صمیمی نبودم که برم سروقتش . یه دوستی دور و گاهی بعنوان مشتری . اما چند وقته که به خانوم روشن نزدیک شدم . از همون روزا که برای پانسمان زخم بستر خواهر همسر میاوردمش خونه . حالا با هم صمیمی شدیم . جوریکه دیگه میرم پشت پیشخوان مغازش میشینم . همه جای پیشخوان پره عکس همسر خانوم روشنه و دلنوشته هایی با خط خودش . جالب اینجاست بیشترشون تاریخ داره . از رفتارش قشنگ میشه دلتنگی و خنده زورکی رو فهمید . از هر ده تا جمله ش هشت تاش در مورد همسرشه . هرچند من تمام وقت به شوخی میگم ولش کن بابا اونجا سرش با حوریا گرمه . اما ته دلم به این عشق احترام میذارم .این روزا سعی میکنم با یه مکالمه چن دقیقه ای یکم بخندونمش . اما برنامم واسش اینه بکشونمش سمت ورزش و طبیعت گردی شاید یکم روحیه ش عوض بشه .دیشب که باهم توی جاده موسیقی گوش میکردیم و درددل میکردیم یهو یه سوال برام پیش اومد . ازش پرسیدم بنظرت راز این عشق چندین ساله در چیه ؟جوابش خیلی ساده ولی قشنگ بود . گفت احترام کلامی و رفتاری . خانوم روشن میگفت ما حتی در بحثهامون هم باهم با احترام همدیگه رو مخاطب قرار میدادیم . میگفت شوخی باعث بی احترامی میشه و ما هرگز با هم شوخی نکردیم و این راز یه زندگی عاشقانه و محترمانه بود از زبون خانوم روشن . بیایید عاشقانه زندگی کنیم , ...ادامه مطلب

  • بی تقوا

  • با اینکه خیلی دو آتیشه طرفدار جمهوری اسلامی هستم اما منم مث همه به روش مدیریت و نوع کشورداری منتقدم . این روزا با دو دسته آدم سروکار داریم . یه عده که با نیت سواستفاده منافع خودشونو در نظر میگیرن و پای سفره کشور نشستن . یه عده هم حلال حروم سرشون میشه اما متخصص نیستن که هر کدوم به یه شکل در سیستم اداری اختلال ایجاد میکنن . از دید من دسته دوم هم به اندازه ی دسته اول مجرمن . بی فکری و اهمال کاری هم باعث ازبین رفتن منابع مالی کشور میشه . شهر من یه شهر کوچیک با امکانات بسیار کمه . چند سال پیش در شهر من یه بیمارستان جدید ساختن . بعدها شنیدیم بعد اتمام ساخت و ساز و در زمان تجهیز متوجه شدن درهای اطاق کم عرض ساخته شده و تخت بیمارستانی ازش رد نمیشه و ویلچر از در سرویس بهداشتی رد نمیشه که مجبور شدن کلی تعمیرات انجام بدن و ورودی ها رو بزرگتر کنن . بنظرم گناه اون مهندس که با بیفکریش باعث اون هزینه و تعویق زمان افتتاح شد با اونی که این مبلغ رو میدزده یکیه . هردو عامل فسادن . الان چند روزه چک ملت همسر برگشت خورده . پول توی حساب صادرات موجوده اما حسابهاش بسته شده . نه ما میتونیم برداشت کنیم و وجهش رو به حساب ملت بریزیم . نه ذینفع چک برداشت کنه . مبلغ هم سنگینه و ما باید همین مبلغ رو از کسی بگیریم و به حساب ملت بریزیم تا چکمون رفع اثر شه یا صبر کنیم اینقدر پول بیاد . اونی که این طرح عالی رو طراحی کرده فقط تا نصفه راه رو دیده و برای این قسمت راه حلی پیش بینی نکرده . اینم مث بقیه ندونم کاریا و اهمال کاریهامون .اول یه کار رو طراحی میکنیم بعد اجرا میکنیم بعد میفهمیم چه نقاط ضعفی داره حالا دنبال راه حل میگردیم و اینطوری هم صدای مردم رو در میاریم هم وقت و پول ملت رو هدر میدیم . از شهيد گرانقدر دک, ...ادامه مطلب

  • بی اخلاق

  • هر سال زمستونا گندم و جو میکاریم و تابستون ذرت . موقع برداشت ، گندم رو باید به خود دولت بفروشیم . جو رو به دامدار . بعد درو کردن گندم و جو ، زمین رو به گوسفنددارها اجاره میدیم تا گوسفندشون رو اونجا بچرونن . در منطقه ما به این زمین میگن سفالی . با اینکار گوسفندها ساقه باقی مانده کشت و دونه هایی که توی زمین ریخته رو میخورن . اجاره دادن سفالی خودش یه درآمده برای کشاورز . امسال هم به عادت هرسال چن نفر برای اجاره سفالی اومدن و همسر صبر کرد ببینه کی پیشنهاد بالاتر میده . دیشب یه آقایی اومد و درخواست داد فلان قسمت زمین رو به من بدین و پیشنهاد قیمت خیلی پایینی داد . همسر تلفنی رد کرد . چون پیشنهاد خیلی بالاتر داشتیم . در همون حال اون آقا گفت اگه به من ندید منم همشو آتیش میزنم و با این تهدید همسر رو عصبانی کرد . هر چی من به همسر گفتم بریم کلانتری اعلام کنیم همسر گفت نترس . سگی که پارس میکنه نمیگیره . از دیشب توی فکرم از کی اینقدر پررو و بی حیا شدیم ؟ چرا حلال و حروم از زندگیامون رفته ؟ چرا اینقدر بی رحم شدیم ؟دلم موندن در این روزگار بی اخلاق رو نمیخاد + نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 13:3 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شنبه ای دیگر

  • تازه یکم علائم بیماری قبلی کم شده بود که از دوروز پیش چشمام عفونت کرده و این عفونت به حدیه که چشمام باز نمیشه و از درد دوروز از پا انداخته منو . دیشب سعی کردم از نور دور بمونم چون بیشتر آزرده م میکرد . واسه همین زودتر خوابیدم . صبح بدون زنگ ساعت قبل طلوع خورشید بیدار شدم . همسر توی هال روی مبل خوابش برده بود . معلوم بود مراعات منو کرده و توی اطاق نیومده تا بیدار نشم . منم با نور گوشی قهوه درست کردم و چشمام رو شستشو دادم . لباس پوشیدم و زدم به دل جاده و بعد مدتها طلوع خورشیدو توی جاده دیدم و ازش خواستم منو شارژ کنه تا بتونم به اوضاع جسمیم مسلط بشم . هر چند از چشمام اشک اومد و اشک اومد اما سعی کردم به روش خودم باهاش برخورد کنم اونم بی محلی به درد . البته امروز دکتر میرم ولی نظرم اینه درد رو‌ نباید جدی گرفت وگرنه پررو میشه . این چند وقت هم بخاطر این ضعیف شدم که افسارمو دادم دست همسر. هنوزم معتقدم شنبه ای که خوب شروع شه ان شالله تا آخر خوب خواهد بود . هفته تون پر برکت + نوشته شده در شنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 8:13 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وصیتنامه

  • خواننده های قدیمی وبلاگم میدونن که من دست راست پدرهمسرم بودم . یه پیرمرد ۹۲ ساله با کلی ملک که بیشترشون مشاع بودن با دو تا برادر دیگه ‌. زمانی که پدرجان زنده بود داشتیم به اتفاق هم رتق و فتق امور میکردیم که اجل به پدرجان امان نداد و به رحمت خدا رفت و من موندم و کلی کار نصفه کاره . اسناد از گذشته دست من بود و همون اول یه لیست از مدارکی که دستم بود نوشتم و بعنوان رسید امضا کردم و یکی یک نسخه به بچه هاش دادم . توی اون بیماری همسر داشتم کارها رو پیش میبردم که ناگهان یه زمزمه هایی بگوشم رسید به این مضمون که پدرجان وصیتنامه داشته و توسط اینجانب آتیش زده شده . اولش فک کردم میخان ناراحتم کنن و حسادت ایجاد شده . ولی کم کم از زمزمه تبدیل به کلام رودررو شد و وسط اون همه گرفتاری و بیماری همسر ، در یک جلسه دادگاه حقوقی که برای اثبات مالکیت یه ملک رفته بودیم این موضوع توسط خواهر بزرگ همسر رسما اعلام شد و از همونجا نگاهها بمن و همسر که پنج سال برای پدرجان زحمت کشیده بودیم و از طرفی همیشه دلسوز همه بودیم یجور دیگه شد . هر چند انسانی که کاری نکرده خاطرش جمعه اما برای اثبات این موضوع بالا پایین پریدیم و به هر چی که میشد استناد کرد چنگ انداختیم . ولی خواهربزرگ همسر که اتفاقا نماز شب خون و واعظ پامنبرها هست در این آتش دمید و باعث تحقیر و دلشکستگی ما شد . ادامه دارد + نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 2:14 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وصیتنامه ۲

  • ازونجا که خودم حقوقی م و میدونم وصیت بر یک سوم اموال جایزه و اونم بیشتر توصیه برای کارهای خیره و از طرفی در زمان حیات پدرجان ملکی وقف شد و در اون مسجد ساخته شد و حق دیه ای که از پسر مرحومش داشت به کمک من بخشیده شد تقریبا کاری نبود که بخواد وصیتی بنویسه . بقیه کارها هم یا گره خورده بود یا اینقدر مسلم بود که احتیاجی نداشت به ذکر اونا در وصیتنامه . بارها به پدرجان یاداوری میکردم که چرا گذاشتی کارها اینقدر تلنبار شه ؟ و همیشه میگفت عجله نکن . من وقت دارم و این کلام برای شخصیت عجولی مث من عذاب آور بود . اون تهمت ناروا هیچ وقت اثبات نشد و حتی باعث نشد شخصیت ما در اجتماع خراب بشه . چون صداقت و خوشنامی همسر در کاسبی و مردمداری خودم در شهر به این کوچیکی تثبیت شده بود . ولی دلشکستگی که این کلام بجا گذاشت تا دنیا دنیاست در قلب ما باقی خواهد ماند . بارها از خواهر همسر میپرسیدم بنظر شما چه چیزی در اون وصیتنامه وجود داشت که اینقدر به ضرر ما بود که مجبور به از بین بردن اون شده باشیم . فقط محروم الارث کردن ما میتونست اینقدر منافع مارو به خطر بندازه که اونم هم از لحاظ حقوقی ممکن نیس و هم با توجه به عشقی که پدرجان به من و همسر داشت ممکن نبود . و این موضوع باعث شد ارتباطم رو بطور کل با خواهر همسر قطع کنم ادامه دارد + نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 9:45 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تلخ‌ نامه

  • توی کتابخونه مون چند تا کتاب هست که مال دوران بچگی منه . همشون با خط بچگونه تاریخ خرید داره و اسمم . توی بعضیاشونم نقاشیهای بچگونه کشیده شده و یا با ماژیک بعضی اشکال رنگ شدن . تاریخ کتابا برمیگرده به سال ۶۳ و ۶۴ . ینی درست سال سوم چهارم ابتدایی من . با اینکه من خیلی دیر بزرگ شدم و زمان زیادی رو بچگی کردم اما خوندن این کتابها توی اون سن خیلی تعجب برانگیزه . کتابهایی مث وحی و نبوت و یا مهدی موعود یا ثار دکتر شریعتی که همشون یجورایی ریشه در اعتقادات قلبی من داره که هنوزم این اعتقادات وجود دارن و با بالارفتن سنم متعصبانه تر شده . از همه ی این کتابا خوندن مهدی موعود بسیار توی ذهنمه چون شعری پاورقی داره در مورد زندگی نرگس خاتون و ازدواجش و بدنیا اومدن مهدی داره که با گذشت چند سال هنوز حفظم و گاهی زمزمه ش میکنم . یه فصل این کتاب در مورد علائم ظهور امام زمانه که یادمه بسیار برام جالب بود و بارها خونده بودمش .مطلب قابل تامل اینجاست که اون زمان با سن و عقل کم خروج یمانی و دجال رو باور داشتم ولی قسمت بی اعتقاد شدن مردم برام بسیارناباورانه بود . اون سالها بحبحه انقلاب و جنگ و مردم دو آتیشه و ...بود و منم که در خانواده مذهبی بودم . همیشه میگفتم مگه میشه یروز مردم اعتقاداتشون رو زیرپا بذارن ؟ و این منو بفکر میبرد . این روزا که آدما یجورایی دین گریز شدن و به تردید افتادن یکم گیج و منگم کرده . گاهی فک میکنم خوب اینا نسل جدیدن و حق دارن بعضی چیزا رو باور نکنن . اما اونجایی شاخام درمیاد که آدمهای مسن هم یجورایی خسته شدن و دنبال راه دررو میگردن که انکار کنن . تیر خلاص دیروز وسط ابروهام خورد که توی کانال محلی شهرم دیدم به پخش شدن صدای اذان از بلندگوهای مسجد انتقاد داشتن و همینطور به , ...ادامه مطلب

  • بیخوابی

  • از مشکلات بزرگی که من توی زندگی زناشوییم داشتم تنظیم نبودن ساعت خواب همسر بوده . این بی خوابیهای شبانه در خانوادشون یه موضوع ارثیه ولی جز یکیشون که دچار افسردگی شده بقیه تونستن یجور مهارش کنن . مثلا خواهر بزرگ همسر که دو آتیشه مذهبیه با خوندن نماز شب و عبادت و برادرا که شغل کشاورزی دارن و خودبخود باید شب برای سرکشی برن ازین فرصت استفاده میکنن و اما همسر من . خوب شغل ما نیاز به ساعت کاری خاصی نیس و بودن و نبودن همسر خیلی تاثیر نداره و سیستم خودبخود فعالیت میکنه . موضوع دوم سحرخیزی من بود که اینم سه هیچ به نفع همسر شد و صبحها که میخاد بخوابه خاطرش بمن جمعه که همه چیز مرتب پیش خواهد رفت . البته اگه لازم باشه میتونه بیدار باشه و به کارها رسیدگی کنه ولی طبعا بازدهی مناسب نداره . همسر علاقه عجیبی به فعالیتهای شخصی در نیمه شب داره . ریش زدن . ورزش کردن . مطالعه . دمنوش دم کردن و بخور پوست و خلاصه ازین کارها . اوایل ازدواجمون توی یه خونه زندگی میکردیم که اطاقهای خواب طبقه بالا بود و هیچ صدایی نمیومد . اما در این خونه که زندگی میکنیم سرو صدا و نور باعث میشه من بیخواب شم و گاها غرغر کنم که همین باعث دلگیری همسر میشه ولی اون میتونه روز بعد بخوابه در حالیکه من با طلوع خورشید بیدارم و تحت هیچ شرایطی نمیتونم بخوابم . گاهی آرزو میکنم کاش یه خونه ای داشتیم که دو واحد مستقل از هم داشتیم و یه واحد هرچند کوچیک برای استراحت هر کی نیاز به تنهایی و سکوت داشت تعلق میگرفت .  + نوشته شده در شنبه هشتم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 21:58 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها