نیمه دوم زندگی یک زن

متن مرتبط با «دخترکره ای» در سایت نیمه دوم زندگی یک زن نوشته شده است

آزمایش

  • تا حالا شده یه شماره یا عکس رو به بهانه اینکه لازمش ندارم پاک کردید فرداش به همون شماره یا عکس محتاج شدید ؟ یا تا حالا شده کاغذ ماغذای ته کیف یا توی کشو رو ریختین دور فرداش بهش نیازمند شدید؟ برای من هزار بار اتفاق افتاده . همین امروز عصر نمونه ش . چند هفته پیش با همسر رفتیم دکتر و دکتر براش یسری آزمایش نوشت . هی گفتم برو آزمایشاتو بده گفت فعلنه که خوبم . عصر کیفمو تمیز میکردم آزمایش رو انداختم دور . الان نیم ساعته داره زمین و زمان رو میگرده دنبال آزمایشش . منم جرات نمیکنم اعتراف کنم انداختم دور . , ...ادامه مطلب

  • خونه ویلایی

  • این خونه ای که الان نشستیم سال اول مستاجرش بودیم و بعدش خریدیمش . خونه راحتیه اما اونی که میسازی یه چیز دیگست . از بعد فوت پدرجان چن تا ملک فروخته شده . هربار پولش رفته توی کاسبیمون . هر دفه به همسر میگم این یکی رو فروختین قدرالسهمتو باید یه زمین بخری که بسازیم همسر قول میده اما گرون شدن جنس همیشه ما رو با ضعیف شدن نقدینگی روبرو میکنه و باز اون پول میره برای تهیه کالا . خونه پدربزرگ همسر رو گذاشتم برای مزایده . دوبار مزایده برگزار شد اما فروش نرفت . دیشب به همسر گیر دادم بیا خودمون با همون پایه کارشناسی اینو از بقیه بخریم و بسازیم . این خونه در منطقه میراث فرهنگیه در نتیجه هم خودمون نمیتونیم بیشتر از دو طبقه بسازیم هم خونه های اطراف آپارتمان سازی نمیشه و این حسن این زمینه . دلم یه خونه ویلایی بزرگ میخواد که آشپزخونه ش اوپن نباشه و غیر هال ، یه پذیرایی بزرگ که با در از هال جدا بشه میخواد . دقیقا نقشه خونه های قدیمیمون . از آشپزخونه اوپن متنفرم . دلم حریم زنانه خودم رو میخاد . همونجایی که بتونی درش رو ببندی و رادیو روشن کنی و گاهی همراه شستن ظرف چند قطره اشک بریزی و گاهی با گلدون کنار سینک ظرفشوییت بدون نگرانی از انگ دیوانگی صحبت کنی و گاهی نیمه شب که بیخابی میزنه به سرت بدون نگرانی از پخش شدن نور اونجا کتاب بخونی . چقدر غریبم با زندگی جدید . اینکه بگم دلم آتیش درست کردن و آب آوردن از برکه میخواد نه اما دلم سبک و سیاق زندگی بیست سال پیش رو میخواد . به همون سادگی . امیدوارم بزودی بتونم ایجادش کنم , ...ادامه مطلب

  • ضایعاتی

  • تمرین که میرم توی جاده مخصوصا توی پارکینگها کلی پیچ های بزرگ میبینم که معلومه مال کامیوناست . هر دفه یکی دو تا که پیدا میکردم میذاشتم توی جیبم . دخترک چن بار دید و دعوام کرد که اینا چی ان برمیداری ؟ , ...ادامه مطلب

  • تنهایی

  • دخترک رو فرستادم تهران ولی خودمون نرفتیم شمال .دیروز بارندگی بود و ما قبلش باید کود میپاشیدیم که بارندگی باعث بشه به خورد زمین بره . یکی دوروزه من و همسر در تنهایی خودمون تونستیم یه حرفایی که مراعات شده بود و تو دلمون مونده بود رو با هم زدیم و به قول قدیمیا از هم در رفتیم . امروز خواهرم پیام داد که میخواد بچشو با سمند بفرسته پیش ما . اما جوابشو ندادم و عملا گفتم که حوصله ندارم . دوروز بچه خودمو دور کردم تا مغزمون آروم شه و مجردی کنیم باز اون میخاد بچشو بندازه سر من , ...ادامه مطلب

  • دعای کمیل

  • شبکه باران ( رشت ) داره دعای کمیل رو با اجرای آهنگین پخش میکنه .چراغای خونه خاموشه . فقط نور تی وی هال رو روشن کرده . حس میکنم ملائک دارن بال میزنن .اولین دفه س دارم دعای کمیل رو با این صوت گوش میکنم . من از دعا خوندن یا شنیدن با ناله و صدای زاری متنفرم . نظرم اینه وقتی داری با خدا درددل میکنی باید حس شادی داشته باشی . قسمت بر این بود بزنم این کانال و با این نوا برم توی خلسه .اگه کانالای استانی رو دارین شمام گوش کنین + نوشته شده در جمعه هجدهم آذر ۱۴۰۱ ساعت 0:33 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نی نی سایت

  • این روزا هر چی برامون سوال پیش میاد فورا میریم سراغ گوگل و سرچ‌ میکنیم . گوگل هم مث یه شهر هر آدرسی که توش اون کلمه رو داشته باشه میاره بالا .حالا مربوط یا نامربوط بودنش رو جوینده باید تشخیص بده . اما این شهر گوگل یه محله جنوب شهری داره بنام نی نی سایت که یه مشت زن بیکاره خاله زنک نشستن جلو در کوچه و سبزی پاک میکنن و در مورد هر چیزی صحبت میکنن و نظر میدن . از روشهای لاغری گرفته تا نظر در مورد خرید میل سوپاپ بنزده تن . ازونجا که اسم سایتشون نی نی سایته همدیگه رو هم با اسم بچه هاشون صدا میزنن . مثلا ننه علی , ...ادامه مطلب

  • پاییز ۱۴۰۱

  • و باز هم پاییز زیبا آمد با طوفانهای عصرای شهرم و تکون دادن شاخ و برگ و‌گاهی تنه درختا و بوی شلغم و لبو بخارپز روی گاز و صدای فش فش سوپاپ زودپز برای پخت سوپ و جعفری گشنیز تازه خورد شده روی تخته چوبی کنار گاز و قوری استیل آویشن و نبات منتظر خالی شدن شعله گاز برای آخر شب .و من یک پاییز رنگارنگ دیگر را از پشت پنجره آشپزخانه نظاره میکنم و زندگی را نفس میکشم . خوش آمدی به خانه ام فصل هزاررنگ . + نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۱ ساعت 22:32 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پاییز

  • رسیدیم به اون قسمت از سال که کولر روشن میکنی یخ میکنی ، خاموش میکنی گرمت میشه ., ...ادامه مطلب

  • شنبه ای دیگر

  • تازه یکم علائم بیماری قبلی کم شده بود که از دوروز پیش چشمام عفونت کرده و این عفونت به حدیه که چشمام باز نمیشه و از درد دوروز از پا انداخته منو . دیشب سعی کردم از نور دور بمونم چون بیشتر آزرده م میکرد . واسه همین زودتر خوابیدم . صبح بدون زنگ ساعت قبل طلوع خورشید بیدار شدم . همسر توی هال روی مبل خوابش برده بود . معلوم بود مراعات منو کرده و توی اطاق نیومده تا بیدار نشم . منم با نور گوشی قهوه درست کردم و چشمام رو شستشو دادم . لباس پوشیدم و زدم به دل جاده و بعد مدتها طلوع خورشیدو توی جاده دیدم و ازش خواستم منو شارژ کنه تا بتونم به اوضاع جسمیم مسلط بشم . هر چند از چشمام اشک اومد و اشک اومد اما سعی کردم به روش خودم باهاش برخورد کنم اونم بی محلی به درد . البته امروز دکتر میرم ولی نظرم اینه درد رو‌ نباید جدی گرفت وگرنه پررو میشه . این چند وقت هم بخاطر این ضعیف شدم که افسارمو دادم دست همسر. هنوزم معتقدم شنبه ای که خوب شروع شه ان شالله تا آخر خوب خواهد بود . هفته تون پر برکت + نوشته شده در شنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 8:13 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دختر آقای وکیل

  • دختر وکیل مون امسال کنکور داشت . این آقای وکیل یه رفیق صمیمی شده برامون . گه گاهی گپی میزنیم و جویای احوال هم و خانواده میشیم . از عید که گفت دخترش بکش برای پزشکی داره میخونه شدیدا جویای حالش بودم . اما از دیروز که نتیجه کنکور اومده اصن روم نمیشه پیام بدم و از وضعیتش بپرسم . یه بمن چه بتو چه ی خاصی در من هست که اجازه نمیده رتبه شو سوال کنم. ولی از ته قلبم دعا میکنم رفیق ما رو خوشحال کرده باشه . بیصبرانه منتظر خبر قبولیشم .  + نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 17:38 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • موش آزمایشگاهی

  • بارها فک کردم که اگه حقوق نخونده بودم و یا قرار بود دوباره بخوام یه رشته ای رو بخونم قطعا تربیت بدنی و فیزیولوژی میخوندم . هر چند مث این بچه ها که هربار میپرسی میخای چیکاره شی یبار میگن پلیس یبار میگن خلبان یبار میگن آشپز و ... منم هی میبینم چن تا رشته س که خیلی دوسشون دارم از جمله داروسازی و تحقیق در مورد گیاهان دارویی و ترکیباتشون اما فیزیولوژی یه مبحث شیرینیه که دائما در زندگی ورزشیم باهاش سروکار دارم یچیزی شبیه همین حقوق . درسته وکیل نشدم اما در زندگی روزمره م تمام وقت بدردم خورده اونم توی همین مایه ها . چن وقته با یه تیم دانشجویی در اینستا آشنا شدم که بطور اتفاقی در شهر مجاور من دانشجو هستن و دارن کارای تحقیقاتی انجام میدن . تمام مطالب علمیشون رو با دقت بارها میخونم و سوالاتم رو میپرسم . موضوع اونجایی جالب شد که دیدم فراخوان زدن برای تحقیقاتشون . دیشب پیام دادم و اعلام آمادگی کردم . کلی ذوق دارم . انواع تستهای ورزشی مث vo2max   و تستهای قلب و تاثیر انواع ورزشها برروی سیستم قلب و تنفس . هنوز پیامم رو ندیدن . ولی کی از من بهتر برای این تحقیقات . هم ورزش میکنم و هم علاقه مندم . چن وقتی بود موهای سفید کنار شقیقه هام رو رنگ نکرده بودم . راستش یجور لجبازی بود اینکارم . برای همین توی باشگاه کلاه سرم میذاشتم تا کمتر دیده بشن ‌. اما الان از ذوق این کار تحقیقاتی موهامو رنگ کردم . امیدوارم در این راه با آدمای جدید آشنا بشم و اطلاعات خوبی بدست بیارم .  + نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت 19:39 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تجربه تمرین در هوای بارانی

  • چن سال پیش یجا خوندم اگه تو برا زندگیت برنامه نریزی اون برات برنامه میریزه و این تاثیرگذارترین جمله ای بود که هنوزم به همه نصیحت میکنم و سعی میکنم خودم بش عمل کنم.  توی اینکه ذاتا ادم هدفمندی هستم و ه, ...ادامه مطلب

  • همسایه جدید

  • طبقه پایین تا چند روز پیش خالی بود. دو سه روزه که علائم حیات توش نمودار شده. ازونجا که در ورودی طبقه پایین تو خیابون باز میشه(شمالی) و در حیاط خونه ما تو کوچه(جنوبی) هیچ وقت همدیگه رو نمیبینیم. اما به رسم ادب دیشب تلفن زدم و خودمو معرفی کردم و شماره تماس دادم که اگه یه وقت کاری داشتن بتونن تماس بگیر, ...ادامه مطلب

  • ایمان

  • صبح سرد و دل انگیزتون بخیر. چند روز غیبت خوردم. اول هفته به فامیل شوهر ولیمه زیارت همسر رو دادم و روز اربعین هم همراه عروس رفتم تهران تا هم اون لباس عروسشو پرو کنه و هم من دخترک رو ببرم دکتر غدد. تو این دو ماه سه سانت رشد قد داشته و دکترش از وضعیت جسمیش راضی بود الحمدلله.  دیروز هم یه سری کار اداری داشتم که تا ۳:۳۰ بعدازظهر طول کشید. عصر هم یکم خرید و برگشتیم . تو خونه مادرشوهرم رسمه هر کی هر جایی میره میگه دکتر رفته بودم. طرف میره مشهد میگه دکتر بودم. میره کیش میگه دکتر بودم. دلیل این موضوع رو نمیفهمم. بارها شده خودمون تهران یا جایی کار داشتیم همسر یجوری نشون میده که باید بره دکتر و خداییشم واسه اینکه قسمش راست باشه یه دکتری میره. اگه از مادرهمسر بپرسی فلان دخترت کجاست میگه اینقده زانوش درد میکرده رفته فلان جا دکتر. بعدا کاشف به عمل میاد کوههای هیمالیا بوده. غش خنده اینجوریه که همه همدیگه رو میبینن دائما از مریضی مینالن و این کفر منو در میاره.  نمیدونم چرا؟ اما هیشکی به هیشکی نمیگه رفتیم مسافرت خیلی خوش گذشت. همه بهم میگن نه بابا. اونحا همش مریض شدیم یا رفته بودم دکتر و.... انگار به ه,ایمان غلامی,ایمان,ایمان نولاو ...ادامه مطلب

  • درختان ایستاده میمیرند

  • از پارسال تصمیم داشتم برم کوه و دخترک رو با یه محیط جدید آشنا کنم. اما بخاطر نداشتن تجهیزات از جمله کفش نتونستم این فکر رو عملی کنم.  یک ماه پیش اتفاقی با مسوول یه گروه کوهنوردی حرفه ای رودر رو شدم و ازش راهنمایی خواستم. اونم برنامه ۵ آذر رو که فرداست برای دفعه اول پیشنهاد کرد. برای کفش هم گفت نمیخاید هزینه کنید. از کفشهای بچه ها بهتون میدیم اگه خوشتون اومد و خواستید ادامه بدید هزینه کنید.  دیروز دو جفت کفش بهمون داد و یه سری توضیحات داد برای پوشش گرم و کوله و .....از طرفی چون هوا خیلی سرده پیشنهاد داد دخترک رو نبرم.  همسر هم گفت که میاد اما میدونم مثل همیشه درست لحظه آخر نظرش عوض میشه. حالا موندم دخترک رو ببرم یا نه؟  از صبح ساک لباسای گرم رو ریختم بیرون و دارم لباس تابستونیا رو جمع و جور میکنم. ولبشوئیه کف هال. گلنارم هنوز نیومده.  اگه بتونم دخترک رو بپیچونم و خودم تنها برم خیلی حال میده. حال و حوصله استرس ندارم. یکمم تنهایی لازم دارم.  دفعه اولمه. برم راه و چاه رو یاد بگیرم بعد دنبال خودم بچه راه بندازم. فکر کنم اینجوری به صلاحه.  با این تصمیم فصل جدیدی داره تو زندگیم باز میشه . به ,درختان ایستاده میمیرند,کتاب درختان ایستاده می میرند,درختان ايستاده مي ميرند ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها