نیمه دوم زندگی یک زن

متن مرتبط با «روز» در سایت نیمه دوم زندگی یک زن نوشته شده است

روز جوان

  • تولد دلاور مرد بنی هاشم ، فرزند ارشد امام حسین و شبیه ترین به پیامبر اعظم رو به تموم جوونهای مملکتمون مخصوصا اونایی که ارادت خاص دارن به اهل بیت تبریک میگم . الهی به حق این عصر جمعه ، به وساطتت دعای امام زمانمون خداوند گره از کار همه جوونهامون باز کنه . آمیییین بگو + نوشته شده در جمعه دوازدهم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 18:26 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روز اول مهر

  • دخترک از اول مرداد تا 25شهریور درس خوند و هیچ استراحتی نداشت واسه همین قرار گذاشتیم هفته آخر شهریور یه مسافرت ببریمش که جبران شه . سه شنبه رفتیم و یه سفر تفریحی سه روزه داشتیم . یکی از دوستهاشو بردیم تا اونجا باهم باشن و من و همسر هم بتونیم یکم استراحت کنیم . اخبار بلوای خیابونی این روزا شدیدا اعصابمونو بهم ریخته . یه مشت جوون هیجانی که تا نوک دماغشونو میبینن و اصلا آینده نگر نیستن . خدا کنه زودتر آرامش برگرده به مملکت . امروز اولین روز مدرسه بود و دخترک رو خودم بردم . تقریبا 11 ساله که توی این خونه میشینیم و من هر سال روز اول مهر از دخترک جلوی خونه همسایه روبرویی عکس میگیرم . امروزم این کارو کردم و اگه بشه عکسای سالهای پیش رو از تو لبتاب بردارم و کنار هم یه کلاژ درست کنم . فک کنم برای دختر جالب باشه . هر چند که نوجوونا وقتی عکسای قدیمی رو میبینن میگن وااااای چقد تباه بودیم . مطمئنم چن سال بعد عکس امروزشو ببینه میگه چقد بچه بودم . چشم بهم بذارم باید روز اول دانشگاهشو ثبت کنم . امیدوارم اونروز رو ببینم . خداوندا بما عقل و بینش بده تا راه رو از چاه تشخیص بدیم . + نوشته شده در شنبه دوم مهر ۱۴۰۱ ساعت 8:2 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پنج شنبه روز عید مادرا

  • از بعد فوت پدرجان کار من نصف که چه عرض کنم یک سوم شده. هرچند بازار هم خبری نیست و آدم رغبت رفتن به فروشگاه رو هم نداره.  با اینحال عادت به سحرخیزی یادگار پدرمه که در خون و تربیت منه. شبا ساعت رو روی عدد ۶ کوک میکنم. اما راس ۵:۴۵ دقیقه خروس مغزم قوقولی قوقو کنان منو بیدار میکنه.  برخلاف شب که تا خواب, ...ادامه مطلب

  • این روزها

  • از روزی که همسر از کربلا برگشته هنوز نتونستم باهاش صمیمی شم. یعنی هنوز نتونستیم. شایدم برمیگرده به چند ماه قبل تر و خیلی متوجه نبودیم.  هرچی سعی میکردم جواب نمیداد و کشدار شدنش منجر به بی احترامی. واسه همین تمرین سکوت میکردم این روزها. چند شب پیش در پی یه درخاست که لطفا زندگی رو با من زندگی کن چنان خشمگین به روم برگشت که تا صبح تو دلم گریه کردم و اما بخودم نهیب زدم سکوت کن و خدا خودش میدونه که چه فشار روحی و حتی جسمی تو این سکوت کردنها بهم وارد شد.  همیشه جاده با همسر خیلی خوش میگذشته واسه همین پنج شنبه که قصد خرید لوازم کوه رو از شهر مجاور داشتم بهش پیشنهاد جاده دادم. گفتم خدا رو چه دیدی شاید یکم رابطه مون گرم شد. اما خیلی راحت گفت نه . منم برای انتقام از خودم بخاری ماشین رو روشن نکردم و تا خود شهر مجاور سگ لرزه زدم که اصلا چرا بهش پیشنهادشو دادی که جواب رد بگیری . موقع برگشت از خود شهر مجاور تا اینجا رو یخ روندم و برام مهم نبود چه اتفاقی بیفته. فقط سعی کردم با یاداوری خاطره های خوب دلمو از اون همه سردی نجات بدم و نذارم بمیره .  روز جمعه بعد برگشت از کوه یکم هیجانمو بهش انتقال دادم ام,این روزها,این روزها که میگذرد جور دیگرم,این روزها هم میگذرد ...ادامه مطلب

  • روزهای پیش از عروسی

  • تقریبا دو هفته تا عروسی برادرم مونده و من هیچ کار شخصی ای نکردم. نه لباس برای خودم تهیه کردم و نه دخترک. هفته پیش که تهران بودم برای دخترک دنبال لباس گشتم. متاسفانه سایزش یجوریه که نه تو لباس بچه فروشی میشه براش خرید کرد نه تو لباس بزرگا . امروز برم پارچه فروشی پارچه بخرم و بدم بدوزن. پریشب یک جلسه کاری خونه عروس گذاشتیم و کل کارها رو یادداشت کردیم و تقسیم کار کردیم. کارتها شنبه حاضره. امروز هم تکلیف آرایشگاه و غذا و تشریفات تالار رو مشخص میکنم. بیچاره داماد. همه مخارجش به گردن خودشه. تازه هنوز شهرستان هزینه ها پایینه اینهمه باید پول بده. ایشالا به خوشی و آبرو بگذره.  خدا برای همه جوونا بسازه. ,روز قبل از عروسی,روزهای قبل از عروسی,روزهای قبل عروسی ...ادامه مطلب

  • این روزای من

  • کامپیوترم درست شده . بماند که هنوز برنامه های مورد نیازو دانلود نکردم روش. از اون مهمتر کیبورد و مانیتورشه که بهش یه دستمال کشیده شده و اثر انگشتای دخترک ازشون پاک شده. روابط با همسر مثل گذشته نرماله و در مواقعی که همسر سرش به خانوادش گرمه منم به خودم رسیدگی میکنم و بجای گله و شکایت که چرا به من توجه نمیکنی به برنامه های خودم که پیاده روی و ورزش در اولویتشه میرسم و در عوض منتظر میمونم تا بعد یه جنگ اعصاب به من پناه بیاره و منم با یه فنجون بابونه برای درددلاش گوش شنوا باشم و اینجوری به خودم احساس مفید بودن بدم . دخترک داره با مدرسه جدید سازگاری پیدا میکنه ,این روزای من,این روزای من داریوش,دنیای این روزای من,دنیای این روزای من داریوش,دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده,دنیای این روزای من دانلود,دنیای این روزای من در کانادا,حال این روزای من,دنیای این روزای من هم قد,دنیای این روزای من داریوش mp3 ...ادامه مطلب

  • برنامه ریزی

  • پنج ساله تو این خونه نشستیم. پوشش دیوارای این خونه گچه. بالطبع یکم تغییر رنگ داده. ازونجا که چند وقته تصمیم بخرید یا ساخت خونه حیاط دار داریم به فکر رنگ یا کاغذ دیواری نبودم. البته خیلی کثیف نیست. ولی شفافیت اولیه رو نداره. فقط دور کلید پریز ها جای دستهای دخترک کثیف شده بود که اونم یه قلم مو و یه قوطی رنگ سفید مات مایش بود. امروز خودم اینکارو کردم. اول دور اونجایی رو که باید رنگ میشد با چسب پهن پوشوندم مثل کادر بعد داخلشو رنگ زدم. با وضعیت پیش اومده فک نکنم حالا حالا ها رفتنی باشیم. پس یکم همینجارو سرو سامون بدم. این برنامه بعدی زندگی منه.,برنامه ریزی,برنامه ریزی درسی,برنامه ریزی برای کنکور,برنامه ریزی روزانه,برنامه ریزی کنکور 96,برنامه ریزی استراتژیک,برنامه ریزی خطی,برنامه ریزی برای کنکور ارشد,برنامه ریزی برای تابستان,برنامه ریزی تولید ...ادامه مطلب

  • اخبار روز

  • داشتم واستون پست قبل رو تایپ میکردم یهو صدای در اومد و متعاقبا صدای همسر که خانوم بیا این گوشتها رو از تو راه پله بردار   بسته بندی کن و برای فلانی و فلانی هم بذار. گفتم بیا بالا خودت بگو برا هر کی چقد بذارم. گفت کار دارم. هر جور صلاح میدونی عمل کن.  تو این لحظه من پست رو تایید کرده بودم. وگرنه میخاستم به عنوان پی نوشت شادیمو ابراز کنم که ناراحتی سال قبل تو ذهنش مونده و بدون گفته من همشو آورده خونه تا هر جور که خودمون صلاح میدونیم تقسیم کنیم همسر رفت و من دو تا پلاستیک بزرگ پر از گوشت ریز شده حدودا پانزده کیلو رو از پایین آوردم و ریختم تو سینی تا برای دهقانه,اخبار روز,اخبار روز دنیا,اخبار روز سوریه,اخبار روز افغانستان,اخبار روز ترکیه,اخبار روز ايران و جهان,اخبار روز تهران,اخبار روزانه,اخبار روز خودرو ...ادامه مطلب

  • امروز

  • از دید من پدرجان رفتنیه. اینو امروز وقتی سرشو تو بغلم گرفتم بهم گفت که وقت مفارقت نزدیکه. از دیشب تا حالا کلی گریه کردم. سردرد بدی دارم. از فکر به آینده تنهایی خودم و همسر گرفتاریای بعد فوت پدرجان و ......دلم آشوب میشه. در کنار این ناراحتی یه اتفاق خوب هم برام افتاد. من با پدرم رابطه خیلی خوبی داشتم. هنوز که هنوزه آرزو میکنم یبار دیگه بتونم صداشو بشنفم. بارها دلم خواست شماره اش رو بگیرم و صداش کنم. امروز از یه شماره غریب برام مسیج اومد. داشتم فکر میکردم چقده شماره آشناست. اما یادم نمیومد. شبیه شماره شناسنامه ام بود چهار رقم آخرش. یکی دو تا بالا پایین. یهو یادم,امروز چندمه,امروز تولدمه,امروزنا,امروز در تاریخ,امروز چند جوزا است,امروز نما,امروز مستیم ای پدر,امروز از هم گسستم,امروز چندم تير است,امروز آنلاین ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها