نیمه دوم زندگی یک زن

متن مرتبط با «خرابکاری در عکس» در سایت نیمه دوم زندگی یک زن نوشته شده است

مادرشوهر

  • دیشب نوبت من بود پیش مادرهمسر بمونم . زودتر باشگاهم رو تموم کردم که برم دنبالش . همیشه میارمش بیرون و میبرمش خیابون . از موقعی که با واکر راه میره کسی جرات نمیکنه بیرون بیارش . میگن میترسیم زمین بخوره . در صورتیکه همشون ریموت پارکینگو دارن و ماشیناشون تا جلوی آسانسور میره . ولی من دل میزنم به دریا و از خدا کمک میخوام . تازه ماشینمو نمیتونم بیارم توی پارکینگ و مجبور میشم آروم آروم بیارمش تا جلوی در . یه صندلی همراه خودم برمیدارم که اگه یهو خسته شد بشینه . ولی ماشالله دستای قوی داره و ازون مهمتر اراده قوی . دوشنبه شبا نوبت منه . یه روزم به دلخواه و حوصله خودم وسط روز که افتاب باشه میبرمش سرخاک پدرمادرش و ییلاق اطراف شهر و دو سه ساعتی میذارم آفتاب بخوره . توی شهر یه کافی شاپ هست که میبرمش اونجا و همون جلوی در توی ماشین میشینه و من میرم دو تا شیرکاکائو داغ با یه برش کیک میگیرم میارم باهم مبخوریم . مادرهمسر در آخر کیفشو میده میگه مهمون من و منم میگم پول نمیگیره . بهمون بدهکاره از حسابش کم میکنم اونم میگه یجا یادداشت کن حسابشو , ...ادامه مطلب

  • پدر

  • دیدم از مادرم نوشتم حیفه که از پدرم هم ننویسم .توی اون روزا که مادرم بیمار بود پدرم چهل روز متوالی مادرم رو برد تهران برای پرتودرمانی . من اون موقع نوجوون بودم و چون مادرم بچه ی شیرخوار داشت باهاشون میومدم تا بیرون بیمارستان خواهر کوچیکمو نگه دارم . هرروز صبح ساعت 8 راه میفتادیم ظهر میرسیدیم و حدودا یساعت زمان معطل میشدیم و باز برمیگشتیم . با همه ی تلاشها مادرم به رحمت خدا رفت و بعد چند سال من گواهینامه گرفتم و یه روز با ماشین خودم رفتم تهران برای نمایشگاه بین المللی کتاب و همون عصرش برگشتم . توی راه از شدت خستگی زدم کنارجاده و گفتم یکم استراحت کنم . یهو یاد اون رفت و اومدا به تهران چهل روز متوالی افتادم . شماره پدرمو گرفتم . اون موقعها شماره روی گوشی نمیفتاد . پدرم با صدای بلند جواب داد بله ؟ گفتم بابا من نزدیک شهرم .دلواپس نشی و ادامه دادم : میخاستم ازت تشکر کنم که اون سالها همش مامانو میبردی تهران و میاوردی . الان بهش فکر کردم دیدم چقدر خسته میشدی . یهو صداش آروم شد . گفت بابا وظیفه م بود . , ...ادامه مطلب

  • تجربه تمرین در هوای بارانی

  • چن سال پیش یجا خوندم اگه تو برا زندگیت برنامه نریزی اون برات برنامه میریزه و این تاثیرگذارترین جمله ای بود که هنوزم به همه نصیحت میکنم و سعی میکنم خودم بش عمل کنم.  توی اینکه ذاتا ادم هدفمندی هستم و ه, ...ادامه مطلب

  • پنج شنبه روز عید مادرا

  • از بعد فوت پدرجان کار من نصف که چه عرض کنم یک سوم شده. هرچند بازار هم خبری نیست و آدم رغبت رفتن به فروشگاه رو هم نداره.  با اینحال عادت به سحرخیزی یادگار پدرمه که در خون و تربیت منه. شبا ساعت رو روی عدد ۶ کوک میکنم. اما راس ۵:۴۵ دقیقه خروس مغزم قوقولی قوقو کنان منو بیدار میکنه.  برخلاف شب که تا خواب, ...ادامه مطلب

  • درختان ایستاده میمیرند

  • از پارسال تصمیم داشتم برم کوه و دخترک رو با یه محیط جدید آشنا کنم. اما بخاطر نداشتن تجهیزات از جمله کفش نتونستم این فکر رو عملی کنم.  یک ماه پیش اتفاقی با مسوول یه گروه کوهنوردی حرفه ای رودر رو شدم و ازش راهنمایی خواستم. اونم برنامه ۵ آذر رو که فرداست برای دفعه اول پیشنهاد کرد. برای کفش هم گفت نمیخاید هزینه کنید. از کفشهای بچه ها بهتون میدیم اگه خوشتون اومد و خواستید ادامه بدید هزینه کنید.  دیروز دو جفت کفش بهمون داد و یه سری توضیحات داد برای پوشش گرم و کوله و .....از طرفی چون هوا خیلی سرده پیشنهاد داد دخترک رو نبرم.  همسر هم گفت که میاد اما میدونم مثل همیشه درست لحظه آخر نظرش عوض میشه. حالا موندم دخترک رو ببرم یا نه؟  از صبح ساک لباسای گرم رو ریختم بیرون و دارم لباس تابستونیا رو جمع و جور میکنم. ولبشوئیه کف هال. گلنارم هنوز نیومده.  اگه بتونم دخترک رو بپیچونم و خودم تنها برم خیلی حال میده. حال و حوصله استرس ندارم. یکمم تنهایی لازم دارم.  دفعه اولمه. برم راه و چاه رو یاد بگیرم بعد دنبال خودم بچه راه بندازم. فکر کنم اینجوری به صلاحه.  با این تصمیم فصل جدیدی داره تو زندگیم باز میشه . به ,درختان ایستاده میمیرند,کتاب درختان ایستاده می میرند,درختان ايستاده مي ميرند ...ادامه مطلب

  • طوفان درون

  • از صبح زود بیدارم.همسر مشهد بوده و دیشب برگشته تهران. امروز تا ظهر بر میگرده. یه خشم درونی شایدم حسادت درونم شعله وره که ناشی از این میشه که چرا من بخاطر مادرش باید از این درکنار هم بودنها محروم باشم. پیام داده ناهار درست کن به مامانم هم بگو بیاد اونجا چند روزه من نبودم . احساس بدی دارم. فکر کنم یه طوفان در راهه. بهانه گیرم شدید. نمیگم دوسم نداره. اما من مرکز توجهش نیستم و این منو خشمگین میکنه. از یه طرف دوست ندارم نقطه ضعف نشون بدم. از طرفی دیگه آدم پنهان کردن حسم نیستم. احساسم همیشه از رو چهره ام دیده میشه. خدا به خیر بگذرونه,طوفان درون,فیلم درون طوفان ...ادامه مطلب

  • خرابکاری

  • آدمیزاد طی روز گندای زیادی میزنه. اما فک کنم بدترینشون این باشه تو یه گروه تلگرام یه چیزی رو بفرستی که نباید. بعدم از ترس و دستپاچگی لفت بدی به امید اینکه چون مدیر گروهی کلا گروه پاک شه. باز از همه اینا بدتر اینکه بعدش بفهمی میتونستی اون نوشته رو ادیت کنی؟ سرمو بزنم به دیوار؟,خرابکاری به انگلیسی,خرابکاری صنعتی,خرابکاری در ویندوز,خرابکاری دخترا,خرابکاری بچه ها,خرابکاری شادونه,خرابکاری کودکان,خرابکاری در عکس,خرابکاری های بازیگران ایرانی,خرابکاری زنان ...ادامه مطلب

  • یاد پدرجان بخیر

  • با اینکه زنا از جک و جونور مخصوصا سوسک خیلی میترسن اما من تو این مورد خیلی ترس ندارم. فقط یک مورد استثنا وجود داره که اونم مارمولکه که اگه جایی ببینم مطمئنم غش میکنم. یه دوست دارم که یه شناگر حرفه ایه آبهای آزاده و من همیشه بهش میگم نمیترسی یه جونوری بیاد به پات گیر کنه ؟ غش میکنه از خنده و میگه همشونو میخورم. چند سال پیش با همین دوستم میرفتیم تپه های اطراف شهر و پیاده روی میکردیم. یه روز دو تا مار دیدیم که بهم مثل طناب میپیچیدن .(وووووووووووووویییییییی) من از ترس زبونم بند اومده بود. اما دوستم یه چوب برداشته بود و میخاست اینا رو از هم جدا کنه. تازه منم صدا, ...ادامه مطلب

  • درددلانه

  • مهدی رو برای ده روز فرستادن اداره راه شهر مجاور. راننده غلطک شده (غش خنده) با اون جثه ریزش نمیدونم چجوری پاش به کلاچ میرسه؟ اینقده خوشحاله که حد نداره. جوون که بودم دلم میخاست برم سربازی. تا آدم تو یه شرایط قرار نگرفته آرزوی اون چیزو داره. اما به محض اینکه تو اون وضعیت قرار میگیره دست و پا میزنه. مخصوصا من که متولد سال گربه ام و از زندانی شدن متنفرم. غروبا که از اونجا میاد 10 کیلومتری شهر زنگ میزنه میرم دنبالش. اول با هم یه چیزی میخوریم و یه دور میزنیم بعد میبرم تحویل مادرش میدم و حسرت داشتن یه پسر به سن و سال مهدی بازم به دلم میمونه. هرچند که به قول مادرش ای, ...ادامه مطلب

  • مشکلات پدرجان (قسمت دوم)

  • نقش این روزای من در ظاهر یه گوش شنواست و یه دوست . اما نقش بزرگتری که به گردنمه اینه که افسار همسر رو بکشم و خود این کار یه انرژی بزرگ میگیره که خوشبختانه چون همسر به اعتقادات پایبنده منم از همین ابزار جهت آروم نگه داشتن همسر و ازون مهمتر اوضاع استفاده میکنم. اینو بگم که خود همسر یه پا مدعیه و ازونجا که شاهد کافی برای اثبات ادعاش داره که به حق هم هستند دائما میخاد بهشون حمله کنه و به قول خودش حق و حقوقشو بگیره. محوطه دامداری یه زمین 2800 متریه که باید به سه قسمت تقسیم بشه و یک قسمت اون مال پدرجانه . یادتونه پدرجان رییس بانکشو تو بیمارستان آورد تا پولهای تو, ...ادامه مطلب

  • مشکلات پدرجان (قسمت اول)

  • از یکی دو سال پیش تو نوشته هام همیشه مینوشتم که پدرجان املاک زیادی داره. اما این املاک در مشاعه با دوبرادر دیگش که یکیشون به رحمت خدا رفته و 11 تا بچه داشته که هرکدوم یجای دنیان. کلی ازین املاک رو شهرداری و منابع طبیعی به بهانه های مختلف تصرف کردن که خودشون یه قسمت از معضلات هستند. اما بقیه ماجرا که تا حالا نگفتم و شاید برای شماها جالب باشه. پدرجان 4 پسر و 4 دختر داشته که یکیشون تو حادثه تصادف همراه زن و بچه اش به رحمت خدا رفته . پسر دومش سال 78  با بدهی معادل 500 میلیون اون زمان ورشکست میشه و پدرجان با خواهش تمنای خانواده کلی ملک میفروشه و بدهی این آقا که چند و, ...ادامه مطلب

  • در جواب کامنتای دوستان

  • یه اعتقاد یه هدف یا یه انگیزه همیشه باعث میشه انسان تحملش زیاد شه و راحت تر بتونه تو سختیا دووم بیاره. منم تو زندگیم با سختیهای زیادی دست و پنجه نرم کردمو هنوزم که هنوزه میکنم. چون به گفته خود خدا انسان در رنج آفریده شده. اما چیزی که من یاد گرفتم اینه که انسان باید انعطاف پذیر باشه و این نهایت ایمانه. باید بدونه این سختیها برای یه زمانه مشخصه و کافیه بتونی اون زمان رو رد کنی و هر چی جزع فزع کنی سرعت خودتو کم کردی.  دومین موضوع هم فلسفه ایه که سرلوحه زندگی منه. شاید تکراری باشه از بس من تکرارش کردم. اما بازم مینویسمش.  رنج ها بر سه قسمند : یا نتیجه اعمال خودم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها