نیمه دوم زندگی یک زن

متن مرتبط با «دنیا مال من است» در سایت نیمه دوم زندگی یک زن نوشته شده است

خواستگاری

  • قدیما رسم بود که اگه پسری در خانواده فوت میشد برادر با همسر اون مرحوم ازدواج میکرد تا اون زن در همون خانواده بمونه مخصوصا اگه بچه داشت . در این رسم قدیمی گاهی پسرهای کم سن مجاب به ازدواج با زن برادر بزرگتر از خودشون میشد و بنظرم این یکم ناعادلانه بوده . اما در عوض عمو برای اون بچه ها به حکم همخونی پدری میکرده و به قول معروف بچه ها زیر دست غریبه بزرگ نمیشدن .این قانون شامل حال خواهر من نشد چون برادرشوهری نداشت و این مایه بسی خوشحالی بود چون اگه ما هم به این سنت گرفتار میشدیم مجبور به مبارزه میشدیم و باز اون اتفاقای چند سال پیش برای ازدواج خواهر کوچیکه با شدت بیشتری تکرار میشد . این چند سال خواهر کوچیکه بنا به معرفتش در اون خانواده رفت و آمد میکرد و بهشون محبت میکرد . حتی در این یکسالی که از این شهر کوچ کرده باز آخرهفته ها رو میومد تا اونا احساس ناامنی نکنن .حالا پسردایی همسرمرحومش که حدودا 40 ساله س و هنوز ازدواج نکرده تصمیم به ازدواج با خواهرم گرفته و دیروز زنگ زدن و از من اجازه خواستن که برای صحبت بیان . نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت . تنفر از خانواده ی شوهر خواهرم از یطرف و شرایط مناسب پسردایی از طرف دیگه منو توی یه دوراهی قرار داده . جریان این خواستگاری رو جز به همسر هنوز به هیشکی حتی خواهرم نگفتم . احتیاج به فکر داره . مث همیشه از خدا میخام کمک کنه تصمیم عاقلانه ای بگیرم .شمام برامون دعا کنید + نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 9:1 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دنیا

  • توی بحبحه ی کرونا و روزایی که هرروز خبر میرسید یه خانواده بر اثر یه مهمونی یا عروسی کرونا گرفتن یکی از دوستان هم رکابم نامزد کرد . این آقا کارگر یه کارخونه توی شهرک صنعتیه . دختر هم از یه خانواده پایین . یروز وسط تمرین بهش گفتم زیاد نذار نامزدیتون طول بکشه زودتر برین سرخونه زندگیتون . گفت جهیزیه عروس کامل نیست بعدم کرونا تموم شه عروسی بگیریم . گفتم پسرجان چن تا تیکه بزرگ رو تو متقبل شو . الانم که کروناست کسی توقع مراسم نداره . برین سر زندگیتون . ان شالله کرونا تموم شد یه سفر خارجی برین هزینه عروسی رو هم بذارین روی رهن خونه تون . یهو با پرخاش گفت به قول زنم مگه آدم چند بار توی عمرش میخواد عروسی بگیره .از حرفی که زده بودم خیلی پشیمون شدم و خودمو سرزنش کردم که چرا دخالت کردم . بالاخره جوونن و دلشون میخاد اونجور که دوست دارن زندگی کنن .امروز کنار خیابون دیدمش منتظر تاکسی . وایسادم سوارش کردم . گفتم به سلامتی دوماد شدی ؟ گفت نه . ماشینمو فروختم که هزینه مراسم رو بدم . بعد کرونا خوردیم به گرونی هنوز زنم خونه پدرشه . ماشینم دیگه ندارم . خیلی ناراحت شدم ولی بخودم نهیب زدم چیزی نگو .یاد یه دوستم افتادم که دختره دکترا داشت و از یه خانواده مرفه بود . بدون اینکه عروسی بگیره با یه شام به فامیل درجه یک ازدواجشو رسمی کرد . بجای طلا یه سرویس نقره خرید و با داماد پولاشونو روی هم گذاشتن یه آپارتمان خریدن . پریروزا از روی عکس پروفایلش متوجه شدم بچه ش بدنیا اومده .خلاصه دنیا رو هرجور پیش بگیری همونجور پیش میره . + نوشته شده در دوشنبه پانزدهم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 15:36 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ۲۲ بهمن ۱۴۰۱

  • وسط شعارها ، دعای اللهم عجل لولیک الفرج باعث جاری شدن اشکام شد و در آخر هم موقع خوندن سرود ملی . از خدا میخوام دولتمون زودتر به دست صاحب اصلیش برسه . اللهم عجل لولیک الفرج # ایران مقتدر + نوشته شده در شنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 12:12 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آنچه بر من گذشت ۱

  • تو اون چند وقت که اینجا تعطیل بود همش سرم به همسر و تلاش برای خوب شدنش گرم بود. بعد فوت پدرجان در سه ماه اول ۲۰ کیلو وزن کم کرد. شده بود یه پاره استخون . زانواش قوت نداشت . پشتش خم بود . لب به غذا نمیزد. دائما به خودش انگ مریضی میزد و ازین دکتر به اون دکتر میرفت. جلو چشمم داشت مثل شمع آب میشد و من ک, ...ادامه مطلب

  • آنچه بر من گذشت ۲

  • مثل یه بچه کوچیک بدون یک کلام حرف دنبالم اومد نشست تو ماشین. از شدت عصبانیت حرف نمیزدم مبادا چیزی بگم بعدها پشیمون بشم. بردمش باغ پرندگان . حرف نمیزدیم با هم. فقط راه میرفتیم و پرنده های رنگی رو نگاه میکردیم. دستشو گرفتم. گفتم خدا رو تو این رنگها ببین. خدا فقط تو سجاده نیست. خدا رو تو باشگاه ورزشی س, ...ادامه مطلب

  • آنچه بر من گذشت ۳

  • اون روز با هم تجربه یه کوهپیمایی جالبو داشتیم. کلی با هم عکس گرفتیم. توی مسیرهای شنی با هم سُر خوردیم و تویه تنگه جیغ زدیم و صدای حیوونا رو دراوردیم.  عصر دیدم صورتش گلگون شده و دیگه زرد نیست. زده بودم به هدف.  اولین کاری که کردم عکساشو گذاشتم تو پروفایلش. عکس العمل اطرافیان جالب بود. یه سری از همکا, ...ادامه مطلب

  • من یک گوزنم

  • اون هفته مراسم چهلم پدرجان بود که الحمدلله با آبرو برگزار شد. بعد هم یکی دوروز با عروس و برادرم رفتیم تهران برای خرید طلا و انتخاب لباس عروس. بعد اون همه تنش روحی هیجان خوبی بود. دیدن عروس و دوماد که دست در دست هم جلوی من قدم میزدن و مغازه ها رو تماشا میکردن تلخی روزای بی مادری و بزرگ کردن یتیم ها رو تبدیل به یه طعم ملس میکرد . اون لحظه شادیم تبدیل به قطرات الماس شد و اومد پایین که از رو صندلی عقب ماشین برادرمو میدیدم که دست عروسشو گرفته بود و همراه با محمد علیزاده براش میخوند * میشه نگام کنی  راحت شه زندگیم   چشم برندار ازم   میپاشه زندگیم * تو تاریکی جاد, ...ادامه مطلب

  • منِ خوشبخت

  • تو این چهل و یک سال عمرم به عناوین مختلف سختیهایی رو تحمل کردم که حتی مرورشون هم به اندازه خودشون بدنمو به تکون میاره. روزمره هامم که میبینین. اما همیشه حتی اون روزایی که زمین خوردم یه امیدواری یه نشاط یه نور ته دلم بوده. تو همون لحظه ها هم با تموم غصه هام باز گاهی یه جنب و جوش یا حتی شیطنتای کوچیکی داشته ام که از دید دیگران مخصوصا همسر یه آدم بازیگوش معرفی شدم. روزهایی بوده که احساس کردم دارم از شدت فشار مشکلات میمیرم اما هیچ وقت احساس بریدن نداشتم و همیشه منتظر بودم دقیقا تو بدترین شرایط یه معجزه ای بشه. مثلا اون روزای فشار مالی چند سال پیش با اون همه ت,من خوشبختم,من خوشبختم چون,من خوشبخت ترین مرد زمینم,من خوشبخت ترینم,من خوشبخت نیستم,من خوشبخترینم,من خوشبخت هستم,من خوشبختم زیرا,من خوشبخت,خوشبختی من تویی ...ادامه مطلب

  • این روزای من

  • کامپیوترم درست شده . بماند که هنوز برنامه های مورد نیازو دانلود نکردم روش. از اون مهمتر کیبورد و مانیتورشه که بهش یه دستمال کشیده شده و اثر انگشتای دخترک ازشون پاک شده. روابط با همسر مثل گذشته نرماله و در مواقعی که همسر سرش به خانوادش گرمه منم به خودم رسیدگی میکنم و بجای گله و شکایت که چرا به من توجه نمیکنی به برنامه های خودم که پیاده روی و ورزش در اولویتشه میرسم و در عوض منتظر میمونم تا بعد یه جنگ اعصاب به من پناه بیاره و منم با یه فنجون بابونه برای درددلاش گوش شنوا باشم و اینجوری به خودم احساس مفید بودن بدم . دخترک داره با مدرسه جدید سازگاری پیدا میکنه ,این روزای من,این روزای من داریوش,دنیای این روزای من,دنیای این روزای من داریوش,دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده,دنیای این روزای من دانلود,دنیای این روزای من در کانادا,حال این روزای من,دنیای این روزای من هم قد,دنیای این روزای من داریوش mp3 ...ادامه مطلب

  • مال دنیا

  • پدرجان اصلا حالش خوب نیست. اون پیرمرد مهربون تبدیل شده به یه آدم فحاش بددهن که آبرو حیثیت برامون نذاشته.  پدرجان یه مبلغ پول تو بانک پس انداز داره که پارسال به من گفته بود از وکیلم بپرسم چیکار کنیم بعد مرگش همسر اجازه برداشت اونو داشته باشه برای هزینه های کفن و دفن و مابقیش هم گنبد گلدسته مسجدی که اونو داداشاش وقف کردن. راستش هیچ راه حلی نداشت مگر اینکه اون سپرده بنام یکی دیگه شه که اونم شدنی نبود.  موقعیکه میخاستیم ببریمش تهران بیمارستان 15 م به همسر پول داده بود. اما حداقل فقط هزینه های بیمارستانش 35 م شده و سر انگشتی تا الان نزدیک به 49 م هزینه کردیم. ای,مال دنیا,مال دنیا شعر,مال دنیا ارزش نداره,دنیا مال ماست,دنیا مال ماست مرتضی پاشایی,دنیا مال ماست عرفان,دنیا مال منه,دنیا مال ماست ابیرام,دنیا مال ماست دیگه,دنیا مال من است ...ادامه مطلب

  • در جواب کامنتای دوستان

  • یه اعتقاد یه هدف یا یه انگیزه همیشه باعث میشه انسان تحملش زیاد شه و راحت تر بتونه تو سختیا دووم بیاره. منم تو زندگیم با سختیهای زیادی دست و پنجه نرم کردمو هنوزم که هنوزه میکنم. چون به گفته خود خدا انسان در رنج آفریده شده. اما چیزی که من یاد گرفتم اینه که انسان باید انعطاف پذیر باشه و این نهایت ایمانه. باید بدونه این سختیها برای یه زمانه مشخصه و کافیه بتونی اون زمان رو رد کنی و هر چی جزع فزع کنی سرعت خودتو کم کردی.  دومین موضوع هم فلسفه ایه که سرلوحه زندگی منه. شاید تکراری باشه از بس من تکرارش کردم. اما بازم مینویسمش.  رنج ها بر سه قسمند : یا نتیجه اعمال خودم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها