نیمه دوم زندگی یک زن

متن مرتبط با «کم آوردم به انگلیسی» در سایت نیمه دوم زندگی یک زن نوشته شده است

۲۲ بهمن ۱۴۰۱

  • وسط شعارها ، دعای اللهم عجل لولیک الفرج باعث جاری شدن اشکام شد و در آخر هم موقع خوندن سرود ملی . از خدا میخوام دولتمون زودتر به دست صاحب اصلیش برسه . اللهم عجل لولیک الفرج # ایران مقتدر + نوشته شده در شنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 12:12 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دعای کمیل

  • شبکه باران ( رشت ) داره دعای کمیل رو با اجرای آهنگین پخش میکنه .چراغای خونه خاموشه . فقط نور تی وی هال رو روشن کرده . حس میکنم ملائک دارن بال میزنن .اولین دفه س دارم دعای کمیل رو با این صوت گوش میکنم . من از دعا خوندن یا شنیدن با ناله و صدای زاری متنفرم . نظرم اینه وقتی داری با خدا درددل میکنی باید حس شادی داشته باشی . قسمت بر این بود بزنم این کانال و با این نوا برم توی خلسه .اگه کانالای استانی رو دارین شمام گوش کنین + نوشته شده در جمعه هجدهم آذر ۱۴۰۱ ساعت 0:33 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شنبه ای دیگر

  • تازه یکم علائم بیماری قبلی کم شده بود که از دوروز پیش چشمام عفونت کرده و این عفونت به حدیه که چشمام باز نمیشه و از درد دوروز از پا انداخته منو . دیشب سعی کردم از نور دور بمونم چون بیشتر آزرده م میکرد . واسه همین زودتر خوابیدم . صبح بدون زنگ ساعت قبل طلوع خورشید بیدار شدم . همسر توی هال روی مبل خوابش برده بود . معلوم بود مراعات منو کرده و توی اطاق نیومده تا بیدار نشم . منم با نور گوشی قهوه درست کردم و چشمام رو شستشو دادم . لباس پوشیدم و زدم به دل جاده و بعد مدتها طلوع خورشیدو توی جاده دیدم و ازش خواستم منو شارژ کنه تا بتونم به اوضاع جسمیم مسلط بشم . هر چند از چشمام اشک اومد و اشک اومد اما سعی کردم به روش خودم باهاش برخورد کنم اونم بی محلی به درد . البته امروز دکتر میرم ولی نظرم اینه درد رو‌ نباید جدی گرفت وگرنه پررو میشه . این چند وقت هم بخاطر این ضعیف شدم که افسارمو دادم دست همسر. هنوزم معتقدم شنبه ای که خوب شروع شه ان شالله تا آخر خوب خواهد بود . هفته تون پر برکت + نوشته شده در شنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 8:13 توسط ماهی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ضربه گیر

  • اگه بخوام بدترین صفت همسرم رو بگم افراط و تفریطه . همسر من حتی در خوبی کردن هم گاهی زیاده روی میکنه و گاهی اینقدر بد میشه که دلت میخواد ازت فاصله بگیره . یهو میره سر کار سه روز مداوم و پرانرژی یهو دو روز از تو خونه بیرون نمیره . ورزش میکنه اینقدر سنگین که بدن درد میشه گاهی یه هفته هی باید بهش یاداوری کنی . اینا رو باز میشه تحمل کرد . در این مجموعه ی افراط و تفریطی یه نکته هست که منو به مرزجنون میکشه . اونم اینه که گاهی از یه چیزی یا یه حرفی اصن ناراحت نمیشه و همراهت میخنده یدفه ممکنه همون موضوع اینقع۷در ناراحتش کنه که وادارش کنه به عکس العمل . اینکه دقیق معلوم نیس چی ناراحتش میکنه خیلی باعث هم رنجش خودش بعد اطرافیانش میشه . بعد حدودا بیست سال باهم بودن من تقریبا میدونم راه و چاه چیه و همیشه سعی میکنم موضوعات رو پنجاه پنجاه عنوان کنم تا بتونم راه فرار داشته باشم . بیچاره آدمایی که اینو نمیدونن و مورد غضبش قرار میگیرن . واسه همین خودش معمولا با اطرافیانش نمیجوشه و روابطش محدوده به ما . منم در مسائل کاری مون تقریبا بعنوان واسطه بودم و سعی میکنم طرف حسابامون اول از فیلتر من مواجه بشن و اونجوری که صلاح هست بهم ارتباطشون میدم . حتی گاهی گناههای (از دید همسر گناه )  دیگران رو گردن میگیرم و گاهی هم موضوع رو اونجوری که باعث اصلاح روابط میشه به طرف حساب میرسونم که رشته کار دستش باشه .  حتی وقتی پرسنلمون چیزی میخان یا پیشنهادی دارن اول بمن میگن . من موضوع رو بصورت برد برد میسازم و به وقتش انتقال میدم .بعضی اوقاتم انتظارات همسر رو بصورت تقلب به طرف مقابل میرسونم بعد که اون کار بشکل دلخواه انجام شد اعلام میکنم دیدی خودشون بفکر بودن و تو بیخود حرص خوردی؟ , ...ادامه مطلب

  • تجربه تمرین در هوای بارانی

  • چن سال پیش یجا خوندم اگه تو برا زندگیت برنامه نریزی اون برات برنامه میریزه و این تاثیرگذارترین جمله ای بود که هنوزم به همه نصیحت میکنم و سعی میکنم خودم بش عمل کنم.  توی اینکه ذاتا ادم هدفمندی هستم و ه, ...ادامه مطلب

  • پنج شنبه روز عید مادرا

  • از بعد فوت پدرجان کار من نصف که چه عرض کنم یک سوم شده. هرچند بازار هم خبری نیست و آدم رغبت رفتن به فروشگاه رو هم نداره.  با اینحال عادت به سحرخیزی یادگار پدرمه که در خون و تربیت منه. شبا ساعت رو روی عدد ۶ کوک میکنم. اما راس ۵:۴۵ دقیقه خروس مغزم قوقولی قوقو کنان منو بیدار میکنه.  برخلاف شب که تا خواب, ...ادامه مطلب

  • تجربه اولین کوه

  • تازه از کوه برگشتم. هوای طوفانی کوه و کم تجربگی من باعث شد کم بیارم. هرچند بقیه گروه هم بخاطر کولاک ده دقیقه بعد از من برگشتن. لیدرها و حتی اعضای گروه خیلی مهربون بودن. تمام غصه ام ازین بود که یه گروه معطل من شده بودن. ولی همه انرژی مثبت میدادن و منو از ته صف آوردن نفر اول بعد لیدر جلو. نیمه راه تازه یکیشون بهم گفت که گامهاتو باید کوتاه برداری . ولی یکم دیر شده بود و هم نفسم سوخته بود و هم توانم کم شده بود.  فقط تو اون لحظه خدا رو شکر میکردم دخترک رو با خودم نبردم. وگرنه همون چند تا تپه رو هم نمیتونستم بالا برم.  روی هم رفته تجربه خیلی خوبی بود. وقتی به پایین کوه رسیدیم تازه چشمام باز شد و انگار تازه متوجه اطرافم شدم. وسطای کوه یه روستای خالی از سکنه بود با چشم اندازی زیبا . فقط صدای باد میومد و تکون خوردن شیروونیا. تو اون مه از لابلای ابرا نور خورشید بصورت یه خط زرد دیده میشد. صحنه قشنگی بود. فقط حیف یدونه عکسم نگرفتم. بعد که مینی بوسا پر شدن رفتیم تو یه مکان گرم که یه اطاق بود با کف فرش ولی بدون هیچ لوازمی. همونجا صبحونه خوردیم و بعد هم برگشتیم.الان با پاهای سرد و بی رمق اومدم تو تخت,اولین تجربه کوهنوردی ...ادامه مطلب

  • پست قبل به روایت تصویر

  • این نوشته ها همه مال 4 سالگی دخترکه. امیدوارم بتونید بخونیدشون. میخام اگه خواست بره سخنگوی دولت شه به عنوان رزومه براشون بفرستم., ...ادامه مطلب

  • کم آوردم

  • تیم پرستاریمون که شامل همسر دو تا از پرسنل و من میشه روز بروز داره فرسوده تر میشه. اول از همه من از پا درومدم. شایدم حرف و حدیث این کار و حواشی زودتر منو از پا انداخت. یکی از پرسنل که فروشنده مون تو شهر مجاوره دیروز سخت مریض شد و اون یکی هم که دیشب شیفتش بود خوابش برده و همسر انداختش بیرون. تنها کسی که داره با تمام قوا مقاومت میکنه همسره که کار و زندگیشو ول کرده و من میدونم که از درون داره خالی میشه و بزودی از درون میپاشه. همیشه همسر به خانواده پرجمعیتش افتخار میکرد. اما من از ازدواج با خانواده پرجمعیت سخت پشیمونم و اگه یروز بخام دخترمو شوهر بدم اصلا با خان,کم آوردم,کم آوردم به انگلیسی,کم آوردم ندیم,کم آوردم زیاد,کم آوردم از ندیم,کم آوردم دیگه,کم آوردم مهدی مقدم,كم اوردم,کم اوردم عشقم,خدایا کم آوردم کمکم کن ...ادامه مطلب

  • به خانواده ام احترام بذارید

  • هر سال گوسفندا رو تو خونه مادرشوهرم میکشن و هر کی مال خودشو برمیداره میبره خونش تا به درو همسایه و فامیل خودش تقسیم کنه. ( یکی مال پدرشوهرم پنج تا هم خواهر برادرا) مال مارو هر سال همونجا تقسیم میکردن. اما مادرشوهرم هیچ وقت برا خانواده من نمیذاشت. منم با این اخلاق گندم کسرم میکرد بگم.  یادمه پارسال با همسر قهر کردم که چرا همه اختیار دار مال خودشونن بعد مال ما رو مامانت تعیین میکنه . البته بازم نگفتم چرا برا خانواده من نمیذارین. یه ناراحتی چند ساعته درست شد . همسر هم رفت همه رو گذاشت تو لگن آورد خونه که خودمون به صلاحدید خودمون تقسیم کنیم. تموم زندگیم چرب و ,شوهرم به خانواده ام توهین میکند,تقدیم به خانواده ام,نامه ای به خانواده ام,بی احترامی شوهرم به خانواده ام,شوهرم به خانواده ام احترام نمیگذارد,به سلامتی خانواده ام,همسرم به خانواده ام فحش میدهد,شوهرم به خانواده ام حسودی میکند ...ادامه مطلب

  • ماهی بی جنبه

  • امروز یه اتفاقایی بین من و همسر افتاد که باعث دلگیری من شد و اونم خیلی دور دست و بالم نپلکید . چون میزان شدت خشمم رو تو اون لحظه میدونست.  منم ناراحت بودم و بیمارستان نرفتم. هر چند که پدرجان تو آی سی یو بستریه و ممنوع الملاقات.  عصر که شد یه دوش گرفتم . یکم به خودم رسیدم. دخترک رو با مادربزرگش رسوندم عروسی. خودم هم رفتم پیاده روی. گوشیمم به عمد نبردم. هوای ملس پاییزی جیگرمو خونک میکرد. دیدم احتیاج به یکی دارم باهاش درددل کنم. خواهر برادر که نمیشه از غصه هات بهشون بگی. دوست و رفیقی ام ندارم. زنگ زدم مهدی. سرماخورده بود اساسی. رفتم دنبالش. اول بردمش دکتر یه تو ر, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها